این پارت ادیت نشده.
___________________هوا آفتابی و باد خنکی درحال وزیدن بود. دقیقا هوایی که هری علاقه داشت درش قدم بزنه یا کلا خارج از خونه باشه.
و حالا هردو روی همون تپهای که درست روبروی شهر بود، به درخت بزرگ اونجا تکیه داده بودند. البته دقیقتر بخوایم بگیم لویی به درخت تکیه داده بود و هری بین پاهاش به قفسهی سینش تکیه داده بود.
امروز صبح جلوی در کافه هری پیشنهاد داد بیان اینجا و از هوای خوب و دلپذیر لذت ببرن.
لویی هم قبول کرده بود. هرچند براش عجیب بود چرا هری دوباره درخواست داده بود به این مکان بیان. درست همین دیروز بود که اینجا بودن و هری اون قولهای عجیب رو ازش گرفته بود.
بهرحال خیلی براش مهم نبود. لویی فقط میخواست با دوست پسرش وقت بگذرونه. مکانش هیچ اهمیتی نداشت.
حالا هم لویی دستاشو دور بدن هری حلقه کرده بود و چونشو روی موهاش گذاشته بود. هری هم دستاشو روی ساعدهای لویی گذاشته بود و راحت توی بغلش لم داده بود.
لویی سرشو کج میکنه و صورتشو بین موهای هری میبره. نفس عمیقی بین اون ابریشمها میکشه و باعث خندهی نخودیه هری میشه.
یکی از دستهاشو از دور هری باز میکنه و موهاشو کنار میزنه. اینبار صورتشو توی گودی کردنش میبره و بوسهی خیسی روی گردن سفید و نرمش میزاره.
هری با لذت چشمهاشو میبنده و بیشتر بین بازوهای مردش ولو میشه.
لویی یکم صورتشو از گردن هری فاصله میده. تند تند بوسههای ریز روی گردنش میزاره و بینشون میگه" چقدر..تو..نرمی..خوشگله..من."
هری بخاطر حرف لویی میخنده و یکی از دستاشو عقب میبره. روی سر لویی میزاره و نوازشش میکنه." خودتو چی میگی. مثله پاستیل خرسی میمونی."
لویی بخاطر حرف هری سرشو عقب میبره و بلند میخنده. هری نمیتونست صورتشو ببینه ولی به راحتی میتونست تصورش کنه. تصور کنه که چشماشو ریز کرده و چینهای بامزهی اطرافشون در حال خود نمایی هستن و لبهای باریکش به زیباترین لبخند ممکن نقاشی شدن.
هری کاملا لویی رو از بر بود.لویی دوباره جفت دستهاشو دور هری حلقه میکنه. اینبار محکمتر بدن عضلانیشو فشار میده و همزمان بدنهاشون رو آروم به چپ و راست تاب میده.
هری نگاهشو به دستهای لویی میده. شروع میکنه به کشیدن شکلهای نامفهموم روی دستهای جوهر خوردهی پسر.
دستشو روی تتوی پرندهی بزرگی که روی دست لویی خودنمایی میکرد میکشه و به فکر فرو میره.
لویی که سکوت هری رو میبینه روی سرش بوسه میزاره تا توجهشو جلب کنه. دلش میخواست تمام توجه هری رو داشته باشه.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...