⚠️Smut🚫
_______________________________________هممون در تمام کتابها، اشعار و داستانها درمورد عشق و عاشقی خوندیم. خوندیم که وقتی عاشق کسی باشی، در فکرش غرق میشی و دیگه هیچی از دنیای اطرافت متوجه نمیشی.
درون دنیای افکارت که تمامش به اون برمیگرده غرق میشی.
وقتی در کنار عشقت هستی محوش میشی، انگار که اون اثری هنری و خارق العاده است و تو باید تمام زیباییش رو به تماشا بنشینی.
درست مثله لویی که به تماشای هری مینشینه. صبح، هنگامی که با تکونهای هری در آغوشش از خواب بیدار شد، برای تقریبا نیم ساعت فقط به فرشتهی زیبای بین بازوانش خیره شده بود.
به هریه خودش خیره شده بود و فکر میکرد چطور یک آدم میتونه تا این حد زیبا باشه. چطور میتونه در اوج خواب تا این اندازه خیره کننده باشه.
لویی احتیاجی به دیدن فرشتههای خدا نداشت. مطمئن بود که هری حتی از فرشتهها هم زیباتر و خیره کنندهتر است.
وقتی روی سرش رو میبوسید آروم توی بغلش تکون میخورد و زیر لب غرغر میکرد، همین هم دلیل لبخندی بود که تمام مدت روی لبهای لویی نشسته بود.
لبخندی که لبهای لویی رو زیباتر کرده بود، به تماشای عاشقانههای اون دو پسر نشسته بود و درست مثل خود لویی از دیدن هری لذت میبرد.
همهی ما تمام این صحنات را از زبان کتابها و اشعار خوندیم ولی اجازه بدین بهتون بگم؛ تا لحظهای که واقعا در این حال نباشی نمیتونی باورش کنی. نمیتونی باور کنی که معشوقت چطور تمام ذهن تو را به تسخیر خودش درمیاره.
اما لویی حالا باور میکرد. حالا که روبروی تلویزیون نشسته بود و هیچی از برنامهای که در حال پخش بود متوجه نمیشد، باور میکرد. چونکه فکرش پیش هری بود.
فکرش به فرشتهی زیبای خودش، که میدونست الان طبقهی بالا در حال دوش گرفتن است، گره خورده بود.
امروز روز دوم سفر کوچک اون دو بود. خاطرات خوبی رو در همین دو روز رقم زده بودن. خاطراتی که همچون طرحی به یاد ماندنی برای همیشه روی قلبهای هردوشون حک خواهد شد.
هری نظر داده بود امروز دوباره به دل جنگل برن. دیروز هم همین کار رو کردند ولی به سمت رودخونهی کوچکی که قسمت شرق جنگل بود رفته بودند و امروز قرار بود به سمت مخالفش حرکت کنند.
لویی هم سبد کوچکی رو آماده کرده بود و مقداری کیک به همراه شکلات و میوه درونش چیده بود تا توی راه بخورند.
با صدای هری از طبقهی بالا نگاهش رو از تلویزیون میگیره و به دوست پسرش که پلهها رو یکی دوتا پایین میومد میده." خب خب، من آمادهام بیبی. بریم؟"
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...