نیم ساعت از رفتن ناگهانی اِلا میگذشت. تمام این مدت هری و لویی بدون یک کلمه با فاصله روی مبلها نشسته بودن.
لویی هر چند دقیقه یک بار نگاهی نگران به هری مینداخت ولی دوست پسرش بی حواستر از اونی بود که توجهی به نگاههای نگرانش بکنه.
ناراحت بود. از اِلا و بیشتر از نایل. چه دلیلی داشت که بهترین دوستش در روز تولدش تنهاش بزاره.
نگران هم بود. البته این تا قبل از این بود که اِلا بگه نایل نمیاد. الان بیشتر ناراحت و دل شکسته بود.
جشن تولدهای قبلیش اگر پارتی بزرگ و خاصی میگرفتن نایل همیشه پایهی شادی توی مهمونی بود. تمام مدت هری رو مجبور میکرد وسط سِن برقصه. هری یک ثانیه نمیتونست بشینه چون نایل هر لحظه حواسش بهش بود.
حتی اگر قرار بود برای مهمونی سوپرایزش کنن نایل تمام هماهنگیها و کارهارو انجام میداد.
حالا چرا باید برای یک همچین مهمونی ساده و معمولیای نیاد. چرا اِلا باید وسطی مهمونی بلند شه بره. اونم با اون وضعیت. ماجرا چی بود؟
با برخورد جسم گرمی به دستش نگاهش رو بالا میاره و با دو جفت چشم آبی مواجه میشه.
لویی سرش رو کج میکنه و با لحن نگرانش میگه" خوبی هزا؟"
هری چند ثانیه بهش خیره میشه و بعد به آرومی سرش رو پایین میندازه و دوباره به زمین خیره میشه.
لویی متوجه بود هری حالش خوب نیست. ذهنش درگیر بود. ناراحت بود. میفهمید دوست پسرش خوب نیست و وظیفهی خودش میدونست هزاش رو از این وضعیت دربیاره. لااقل فقط برای امشب. امشب تولدش بود نباید اینجوری میشد.
با فشرده شدن دستش بین انگشتهای هری توجهش رو بهش میده. هنوز سرش پایین بود ولی حالا در حال فشردن دست لویی بود.
هری چشمهاش رو میبنده و پیشونیش رو به دستهای گره شدشون تکیه میده. لویی هم صورتش رو روی پشت گردن هری میزاره بوی بدنش رو کامل استشمام میکنه.
بوسهای روی گردنش میزاره و آروم میگه" متاسفم بیبی."
چند ثانیه سکوت میشه تا هری میگه" اونا هیچ وقت اینجوری نمیکردن. بخصوص نایل. هیچوقت روز تولدم اینجوری ولم نمیکرد و بره."
" مطمئنم یه دلیل قانع کنندهای براش داره. بهترین دوستت هیچ وقت بی دلیل توی شب تولدت تنهات نمیزاره. من مطمئنم هزا."
هری سرش رو از دستهاشون فاصله میده و چشمهاش رو باز میکنه. به پشتی مبل تکیه میده و با لحنی که حالا جدی شده بود و ریشههای غم خیلی کم درش شنیده میشد میگه" اره باید دلیل قانع کننده داشته باشه. فردا میرم پیشش، باید یه جواب قانع کننده به من بده."
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...