Flash Back
برای بار سوم شونهی جلوی آیینهاش رو برمیداره و دوباره موهاش رو به یک طرف شونه میکنه. دستی روشون میکشه و از مرتب بودنشون مطمئن میشه.
صدای خواهر کوچکترش که از پایین شنیده میشه باعث میشه نگاهش رو از آیینه بگیره." لویی زود باش بیا دیگه. مامان بابا دارن میرن."
لویی همینطور که نگاهش رو اطراف اتاقش میچرخونه با صدای بلندی، که به گوش لوتی برسه میگه" اومدم."
برای آخرین بار استایل بامزهاش رو توی آیینه چک میکنه و بعد از برداشتن گوشی دکمهای کوچکی، که تا مدتی قبل متعلق به پدرش بود، از اتاق خارج میشه.
با سرعت از پلهها پایین میره و درست زمانی که در خونه توسط پدرش باز میشه به پایین پلهها میرسه.
جوانا، مارک و لوتی با شنیدن صدای پا سرهاشون رو به سمت لویی میچرخونن و لبخندی روی لبهای هر سهتاشون شکل میگیره.
البته لبخندی که روی لبهای لوتی شکل گرفته بود بیشتر شکل تمسخر داشت تا تحسین کردن.
لویی متقابلا لبخندی به پدر و مادرش میزنه و وقتی نگاهش روی لبهای کش اومدهی لوتی قفل میشه لبخندش تا حدودی از بین میره.
یک تایه ابروش رو برای خواهر کوچکش بالا میندازه و میگه" چیه؟"
لوتی نگاهی به سرتاپایه لویی میندازه و میگه" میدونی استایلت چقدر مسخرس؟"
لبخند لویی کاملا از بین میره و اخمی بین ابروهاش شکل میگیره. متقابلا با تمسخر میگه" حتما استایل تو خیلی شبیه مدلاس. با این موهای دم موشیه مسخرت و این لباس باربی صورتیت." با این حرف اول نگاهش رو به موهای لوتی و بعد به لباسش میده.
با این حرف لوتی اخم میکنه و با جیغ بالا پایین میپره و میگه" لباس و موهام خیلی هم قشنگننننن."
لویی به این حرکت مضحک خواهرش میخنده و نیشخندی روی لبهاش شکل میگیره." شاید هم استایلهای بچگانهی دوستهای کلاس اولیه تو قشنگن."
مارک که تمام مدت شاهد دعوای بچگانه و خندهدار بین فرزندانش بود سرش رو به دو طرف تکون میده و با گفتن" خیله خب باهم دعول نکنین. بیاین بریم تا به بقیه برسیم." از خونه خارج میشه.
جوانا هم همینطور که به پسر و دخترش میخندید به دنبال شوهرش از خونه خارج میشه.
لویی و لوتی هردو رفتن پدر مادرشون رو تماشا میکنن و در نهایت لویی یکم خم میشه تا صورتش مقابل صورت لوتی قرار بگیره. با صدایی که آروم شده بود میگه" دیگه با من کل کل نکنی خواهر کوچولو." و با زدن انگشت اشارهاش به پیشونی لوتی از خونه خارج میشه.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...