" خدای من لویی اینجا حرف نداره." هری با چشمهایی که از شدت خوشحالی برق میزدن به خونهی مقابلش خیره بود.
خونهی چوبیه بزرگی که درست در وسط درختها جا خوش کرده بود و نگاه شیفتهی هری رو به تسخیر خودش درآورده بود.
لویی درست کنار هری میایسته و دستش رو دور شونههاش حلقه میکنه. اول نگاهی به هری و بعد به خونه میندازه و میگه" خب، این هم از محل اقامتمون. دوستش داری؟"
هری همینطور که دستهاش رو توی هوا نگه داشته به لویی نگاه میکنه و بلند میگه" شوخیت گرفته؟ عاشقشم."
لویی لبخند میزنه و بعد از بوسیدن گونه ی هری به سمت ماشین برمیگرده تا وسایلشون رو برداره.
هری هم بعد از جیغ بلندی که از سر خوشحالی میکشه به سمت ماشین میره تا به لویی کمک کنه.
خونهی خوب و تمیزی بنظر میرسید. درست وسط درختها و زیباترین قسمت جنگل. جایی که قرار بود برای چهار روز فقط خودشون دوتا باهم درش وقت بگذرونن.
جنگل خیلی بزرگ و وسیع بود و کلبهی چوبی فاصلهی خیلی زیادی با جاده نداشت. جنگلی بسیار تمیز و خیره کننده. حتی همین حالا که ظهر بود و هوا در شهر گرم میشد در این قسمت از جنگل هوا خیلی خوب و دلنشین بود. محلی عالی برای یک تعطیلات رمانتیک. دقیقا چیزی که هری و لویی میخواستن.
وسایل رو از ماشین خارج میکنن و لویی ماشین رو در پارکینگ کوچکی که پشت کلبه بود پارک میکنه.
وقتی وارد خونه میشه چند لحظه در نقطهای وسطش میایسته و نگاهی سرسری به کل خونه میندازه.
خونهی بزرگ و دنجی بود. عالی و مناسب برای دونفر. مبلهای راحتی به زیبایی دور میز چوبی چیده شده بودن و روبروشون تلویزیون بزرگی به چشم میخورد.
سمت راست مبلها راه پلهی مارپیچی بود که به طبقهی بالا ختم میشد و روبروی در ورودی آشپزخونه با تمام وسایل مورد نیاز قرار داشت.
صدای هری از طبقهی بالا به گوش لویی میرسه." خدایا اینجا حرف نداره لو." هری همینطور که میگه با سرعت از پلهها پایین میاد.
لویی به ذوق زدن دوست پسرش میخنده. طوری که هری با ذوق دور خونه میچرخید واقعا بامزه و پرستیدنی بود.
هری به سمت لویی میدوه و با یه حرکت سریع بغلش میپره. دستهاشو دور گردن لویی و پاهاش رو دور کمرش حلقه میکنه. لویی هم فوری دستهاشو زیر باسن هری میزاره و هیکل درشتش رو بلند میکنه.
هری بوسهی محکمی روی لبهای لویی، که هنوز در حال خندیدن بود میزاره و میگه" مطمئم این چهار روز حسابی بهمون خوش میگذره." و دوباره بوسهی محکمی روی لبهای باریک لویی میکاره.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...