" پاشو بریم دیگه. نیم ساعته داری استراحت میکنی. پاشو و اون هیکلو تکون بده." هری همینطور که دونه دونه لباسهای لویی رو سمتش مینداخت غر میزد.
لویی هم در کمال بیخیالی روی تخت دراز کشیده بود و هیچ توجهی به هری نمیکرد.
تقریبا نیم ساعت از تموم شدن کارشون گذشته بود و اینطور که به نظر میرسید لویی قصد نداشت از اون اتاق خارج بشه.
هری اصلا خوشش نمیومد توی اتاقهای کلاب استراحت کنه. بنظرش اونجا کثیفتر از اونی بود که بشه یه خواب راحت روی تختشون داشت. پس ده دقیقه میشد که پی در پی سر لویی غر میزد که باید از اونجا برن.
هری وقتی میبینه لویی هیچ توجهی بهش نمیکنه با قدمهای بلند و پرحرص به سمت تخت میره. روی زانوهاش به لویی نزدیک میشه و وقتی بهش میرسه روی شکمش میشینه. لویی با حس کردن وزن هری ساعدش رو از روی چشمهاش برمیداره و همون لحظه انگشتهای هری به آرومی دور گردنش حلقه میشن.
چشمهای لویی از تعجب گشاد میشه و هری همینطور که گردن دوست پسرش رو تکون تکون میده جیغ میزنه." پاشو..بریم..مرتیکهی..دیک..هد."
چند ثانیه طول میکشه تا لویی از شک درمیاد. حالت چشمهاش تغیر میکنه و شیطنت خاصی درونشون دیده میشه.
هری همچنان در حال غر زدن بود ولی دیگه گردن لویی رو تکون تکون نمیداد.
" عین گاو نشسته منو نگاه میکنه. پاشو بر..فاک..." لویی با بلند شدن و عوض کردن جاهاشون جملهی هری رو قطع میکنه. حالا هری زیر لویی اسیر شده بود و لویی با نیشخند بهش نگاه میکرد.
" خیلی نق نقویی هزا. میدونستی؟"
هری نگاهشو از لویی میگیره و چشمهاش رو توی حدقه میچرخونه." خب پاشو بریم. من بدم میاد روی این تخت بخوابم."
لویی نیشخندش رو حفظ میکنه. صورتش رو پایین میاره و لبهاش رو مماس با پوست گونهی هری نگه میداره. در همین حال میگه" نیم ساعت پیش که التماس میکردی روی همین تخت به فاکت بدم این حرفو نمیزدی بیبی."
هری اخمهاش رو باز میکنه. دستهاش رو دو طرف سر خودش روی تخت میزاره ولی صورتش رو نمیچرخونه. از حس برخورد کوچیک بین پوست صورتش و لب لویی خوشش میومد." من اون موقع هم مست بودم هم خیلی هورنی. چه انتظاری داشتی. حالا هم اذیت نکن لو..." صورتش رو میچرخونه سمت لویی. لویی هم عقب میره. با چشمهای سبز معصومش به لویی نگاه میکنه و با لحن لوسی میگه" بیا بریم خونه، روی تخت خودمون بخوابیم."
لویی نیشخندش رو از بین میبره و لبخند ستایشگری رو به لبهاش راه میده. روی لبهای هری بوسه میزاره و بعد از عقب کشیدن میگه" عاشقتم کاپ کیک فرفری من."
هری هم متقابلا لبخند میزنه. دستهاش رو پشت گردن لویی میزاره و جلو میکشتش. درست مثل لویی بوسهای روی لبهاش به جا میزاره و میگه" منم عاشقتم کیتن چشم آبی من."
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...