زین با لیوان قرمز رنگی که دستش بود از آشپزخونه خارج میشه و مستقیم به سمت لویی که روی مبل راحتی لم داده بود میره. لیوان رو مقابلش میگیره و لویی هم فوری لیوان رو از دست زین میقاپه و مقابل دماغش نگه میداره. عطر خوب قهوه رو به درون دماغش میکشه و چند ثانیه با لذت چشماشو میبنده.
انگار مدت زیادی از این عطر خوب قافل بوده. چشماشو باز میکنه و با قدردانی به زین نگاه میکنه.
زین هم سرشو برای لویی تکون میده و به سمت مبل روبروی لویی میره و کنار لیام میشینه.
لیام سرشو روی پشتیه مبل گزاشته بود و چشماشو بسته بود. همین که زین کنارش میشینه و قسمت کنارش از وزن پسر پایین میره لیام چشماشو باز میکنه و سرشو بلند میکنه.
با لبخند به دوست پسرش نگاه میکنه و دستی که روی پشتیه مبل بود رو دور شونههای ظریفش میندازه.
زین هم با کمال میل خودشو توی آغوش لیام ولو میکنه.
ویلیام توی یکی از اتاقهای طبقهی بالا بود. تقریبا یک ربع قبل از قسمت نشیمن خارج شده بود و به سمت اتاقها رفته بود.
لویی خیلی احساس بدی داشت. اون همیشه عادت داشت صبح قبل از اینکه حتی صبحونه بخوره دوش بگیره. دیگه چه برسه به اینکه شب قبلش مثله خر هم مست کرده باشه. ولی الان زین و ویلیام بهش اجازه نمیدادن و لویی واقعا نمیتونست درک کنه چرا.
زین میگفت بخاطر سرگیجه ی شدیدی که داره بهتره تا یه چند روزی حمام نره و این واقعا مسخره بود. بهرحال لویی پسر لجبازی بود و بلاخره خودشو به یه حمون آب گرم میرسوند.
قهوشو نزدیک دهنش میاره و جرعهای ازش مینوشه و اجازه میده گرمای لذت بخش قهوه تمام بدن دردناکشو در بر بگیره.
به دستهی مبل تکیه میده پاهاشو روی مبل دراز میکنه و جرعهی دوم رو مینوشه.
نگاهش ناخداگاه راهشو به اطراف خونه پیدا میکنه و کامل کل خونه رو، تا جایی که چشمش کار میکنه، از نظر میگذرونه.
ویلای زین و لیام واقعا قشنگ بود. بزرگ و دنج.
از در ورودی که وارد میشدی سمت چپ سالن غذاخوریه لوکسی به چشم میخورد که در کنارش دیوارهای خونه از جنس شیشه بودن. یه جورایی در به حساب میومدن. در ورودی به حیاط بزرگ و باشکوه ویلا.
پشت اون درهای شیشهای استخر بزرگ مستطیل شکلی وسط حیاط بود و چمنهای سبز طبیعی دور استخر رو پوشونده بودن و فضا رو زیباتر از حالت معمولی میکردن.
سمت راست حیاط میز و چندین مبل راحتی برای نشستن و استراحت وجود داشت و خب قسمت مورد علاقهی لویی هم بود.
زمانهایی که هوا خوب و دلپذیر بود لویی میرفت توی حیاط و روی اون صندلیها لم میداد. ناگفته نمونه که همیشه کنار دستش یه نوشیدنیه خنک هم قرار میداد.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...