31

154 36 42
                                    

" دفترچه‌ی تو؟!"

لویی و هری با بهت به دفترچه‌ای که توی دست‌ لویی بود خیره شده بودن. این دقیقا همون دفترچه‌ای بود که لویی گم کرده بود!

نگاهی با هم رد و بدل میکنن و بعد لویی دفترچه‌ی رو باز میکنه و با دستخط خودش مواجه میشه. حالا صد در صد مطمئن بودن که این همون دفترچه‌ است.

" اینجا‌ چکار میکنه؟"

هری در جواب فقط سرش رو به معنی ندونستن تکون میده.

ذهن لویی در تلاش بود که بفهمه این دفترچه چرا اینجاست. توی اتاق زین.

با یادآوری موضوعی اخمی که بین ابروهاش شکل گرفته بود از بین میره. سرش رو بالا میاره و به روبرو زل میزنه. حالا دلیلش رو میفهمید.

هری که متوجه شده بود لویی چیزی فهمیده نگاهش رو از دفترچه میگیره و به نیم رخ دوست پسرش میده.

لویی همچنان که نگاهش به روبروعه میگه" اون روزی که تو رفتی زین اومد پیش من. حالم بد بود و گرفتم خوابیدم." مکث میکنه و نگاهش رو به چشم‌های منتظر هری میده." شاید همون روز موقع برگشتن به خونه برش داشته. زین دفترچه رو برداشته."

" اما چرا باید برش داره؟ چرا بهت چیزی نگفت؟"

لویی دوباره نگاهش رو روی دفترچه برمیگردونه و سرش رو به معنی ندونستن تکون‌ میده." نمیدونم. هیچ ایده‌ای ندارم."

لویی میچرخه و همینطور که نگاهش روی دفترچه‌ است روی تخت میشینه. ورقه‌های کهنه‌ی دفترچه رو ورق میزد و به نوشته‌ها نگاه میکرد.

هری صاف می‌ایسته و دستش رو به کمرش میزنه. انگشت‌های دست آزادش رو به دهنش میکشه و میچرخه. پشتش رو به لویی میکنه. بی هدف به اطراف اتاق نگاه میکنه.

جعبه‌ی کوچکی که گوشه‌ی میزی افتاده بود توجهش رو جلب میکنه. دست‌هاش رو پایین میاره و جلو میره. موقع ورودشون به اتاق اون جعبه اونجا نبود.

روی میزی که جعبه کنارش افتاده بود رو نگاه میکنه. گلدون نقره‌ای بدون گلی روی میز افتاده بود. مثل اینکه جعبه از داخل اون گلدون بیرون افتاده بود.

وقتی به موقعیت میز و گلدون دقت میکنه بیشتر مطمئن میشه. میز دقیقا جایی قرار داشت که هری به دیوار چسبیده بود. وقتی لویی به دیوار چسبوندش این‌ میز دقیقا کنار بدنش بوده و بخاطر برخورد بدنش گلدون از روش افتاده.

روی زانوهاش میشینه و جعبه رو برمیداره. مخملی بود و خاک زیادی روش نشسته بود. رنگش هم قرمز تیره بود. بنظر میرسید جعبه مال حلقه‌ی ازدواجه. زین حلقه‌ی ازدواج توی اتاق نگه میداره؟

صدای لویی هری رو از دنیای افکارش خارج میکنه." چیشده هزا؟" لویی درست بالای سرش ایستاده بود.

Mind (L.S)Where stories live. Discover now