هیچ کدومشون نمیدونست چقدر وقت گذشته بود. ده دقیقه؟ یک ربع؟ نیم ساعت؟ شاید هم یک ساعت.
هیچ یک نمیدونستن. فقط کنار هم لبهی تپه ایستاده بودن و به منظرهی پایین پاشون نگاه میکردن.
زین نمیدونست چی باید بگه. لویی به دروغشون پی برده بود و الان حسابی عصبانی بود. شاید اصلا نشون نمیداد و خیلی آروم بود ولی زین کاملا متوجه خشمی که درونش نشسته بود میشد.
لویی هم...
خب لویی هنوز تو شوک بود. هنوز نتونسته بود جیزهایی که دیده بود رو حضم کنه. هنوز شوک قضیهی هری و ریچارد تازه بود که پروندهاش رو هم بهشون اضافه شد. ترسیده بود، منگ بود، شوکه بود. نمیتونست ذهنش رو جمع و جور کنه.صدای آروم لویی سکوت بینشون رو از بین میبره." شیش ماه."
زین هیچی نمیگه و فقط با پشیمونی سرش رو پایین میندازه. همشون انتظار یه همچین روزی رو میکشیدن.
لویی با همون لحن و صدا ادامه میده." شیش ماه از زندگیم رو روی لبه زندگی میکردم. شیش ماه از همهی چیزایی که دوستشون داشتم دور بودم و حتی خودم هم نمیدونستم. من تصادف کرده بودم و خودم نمیدونستم. داشتم میمردم و خودم نمیدونستم."
بر خلاف احساسات ضد و نقیض درونیش خیلی با آرامش حرف میزد. احساسی که توی صداش واضحتر از بقیه شنیده میشد ناامیدی بود. زین اصلا از این خوشش نمیومد.
بدون اینکه به زین نگاه کنه ادامه میده." این تقسیر کیه؟ تقسیر کسی که باعث شد من برم توی کما؟ یا کسانی که درموردش بهم دروغ گفتن؟ کسانی که برای شیش ماه من رو از همهی حقیقتهای ترسناک زندگیم دور نگه داشن و فقط و فقط دروغ تحویلم دادن. بنظرت تقسیر کیه زین؟ هوم؟"
زین چیزی نمیگه و همینطور به نمای روبروش خیره میشه. خودش رو کاملا برای این روز و این لحظه آماده کرده بود ولی الان نمیدونست چی باید بگه. هر چند که وضعیت از این هم میتونست بدتر بشه. وقتی یه دروغ بزرگتر رو میفهمید.
با سکوت زین لویی گردنش رو میچرخونه و با قیافهای کاملا جای بهش خیره میشه." جواب منو بده."
زین باز هم به لویی نگاه نمیکنه. شونههاش رو بالا میندازه و میگه" مجبور بودیم."
" اونوقت چرا؟ چرا مجبور بودین درمورد همچین موضوع مهمی به من دروغ بگین؟"
زین نفسش رو با کلافگی بیرون میده، دستهاش رو توی جیبهای کت جینش فرو میکنه و چند قدم از لویی دور میشه.
" اینجوری برای خودت بهتر بود."
با این جمله آرامش لویی بهم میریزه. جملهای که توی این شیش ماه خیلی شنیده بود و به بدترین شکل ممکن شنیدنش آزارش میداد.
اینبار لحن و صداش از اون حالت آروم درمیاد." یعنی چی که برای خودم بهتر بود؟ مشکلاتی که بخاطرش برام پیش اومد و دلیلشون رو نمیدونستم برام خوب بودن؟ اینکه الان انقدر به همتون بی اعتماد شدم برام خوب بود؟ کدومش زین بهم بگو."
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...