From My Baby💚:
" خیلی صحنهی خنده داری بود. لنگات تو هوا بودن و کلت زیر آب، دست و پا میزدی😂"
به پیامی که هری براش فرستاده نگاه میکنه و خندش شدت میگیره.
خیلی خوب اون اتفاق رو به یاد میاورد. روز سوم سفر که تصمیم گرفتن برای آب تنی به دریاچهی کوچیک توی جنگل برن، لویی میخواست توی آب چرخ بزنه ولی وقتی زیر آب چرخید سرش اون پایین گیر کرد و نتونست برگرده بالا. در نتیجه پاهاش توی هوا معلق باقی موندن و سرش زیر آب موند.
با تصور دردی که بعد از اون اتفاق داشت صورتش جمع میشه. کلی آب توی دماغش رفته بود و به سردرد بدی دچار شده بود.
To My Baby💚:
" تو باید نجاتم میدادی دیک هد. نه اینکه وایسی نگاهم کنی=/"
بعد از چند ثانیه صدای پیام هری توجهش رو دوباره به سمت گوشی برمیگردونه.
From My Baby💚:
" باور کن میخواستم بیام نجاتت بدم. هیچ تصوری نداری چقدر صحنهی خنده داری بود. نزدیک بود از شدت خنده خودم هم غرق بشم😂."
To My Baby💚:
" دیگه هیچ وقت این خاطره رو یادآوری نکن. هیچ دلم نمیخواد کسی از این جریان باخبر بشه. بخصوص زین و لیام😑"
From My Baby💚:
" اوپس😐. ساری بیبی من جریان رو برای نایل تعریف کردم😁."
لویی با خوندن پیام هری چند ثانیه سرش رو بالا میاره و با نگاه پوکری به چارچوب در زل میزنه.
هنوز یک روز کامل نشده بود که برگشته بودن، این پسر با چه سرعتی اتفاقهای جدید رو به نایل منتقل میکنه!
To My Baby💚:
" به نایل گفتی من کله پا شدم؟؟؟؟؟؟؟"
From My Baby💚:
" ساری بیبی😁❤"
To My Baby💚:
" فقط بزار من فردا تو رو توی کافه ببینم. به بدترین شکل ممکن توی دستشویی به فاکت میدم."
From My Baby💚:
" دلت میاد ددی، بیبیت گناه داره🥺"
To My Baby💚:
" بیبیه من پسر بدی بوده و باید تنبیه بشه. حرف هم نباشه😑 فردا برای تنبیهت آماده باش بیبی بوی."
با تصور اینکه هری رو توی مکان عمومی به فاک بده نیشخندی میزنه. لازم بود یک بار امتحانش کنن، ولی بهتر بود آلان خیلی بهش فکر نکنه. هیچ دلش نمیخواست چند دقیقهی دیگه یه دیک سفت شده توی باکسرش داشته باشه.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...