18

223 52 102
                                    

میدونم خیلی دیر آپ کردم ولی از حالا شنبه‌ها آپ میکنم. چهارشنبه‌ها برام سخته. دیر آپ کردم ولی عوضش یه پارت هشت هزار کلمه‌ای براتون آوردم. لطفا ووت بدین و کامنت بزارین چون واقعا روش کار کردم. اگر این پارت هم مثل پارت قبل هیچی کامنت نداشته باشه دیگه واقعا دلخور میشم. پس کامنت بزارین.

__________________

تمام مدتی که لویی در حال خوردن سوپش بود هری به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده بود و حتی یک کلمه هم حرف نزده بود. هنوز که هنوزه ذهنش درگیر اون دفتر بود. ذهن و قلبش در جدالی تنگاتنگ بودن که درمورد اون دفتر با لویی صحبت کنه یا نه.

قلبش از طرفی میگفت اگر به لویی بگی ازت ناراحت میشه که چرا بی اجازه به وسایلش دست زدی و در مقابلش ذهنش فریاد میزد باید به لویی بگیم تا توضیحی برای این دفتر بده. دفتری که هری کاملا از وقایع درونش بی خبر بوده.

با کلافگی دستش رو داخل موهاش میبره و به سمت عقب میرونتشون.

و درست کنار هری لویی نشسته بود و خوب میدونست یه چیزی ذهن پسرشو درگیر کرده. پس لازم بود درموردش بپرسه.

آخرین قاشق سوپ رو داخل دهنش میزاره و بعد از چشیدن آخرین قطره‌ی سوپ لبخندی به لب میاره. واقعا سوپ عالی‌ای بود و حالا احساس میکرد حالش خیلی بهتر شده.

با دستمال دور دهنش رو پاک میکنه و نگاهش رو به هری، که هنوز توجهی بهش نمیکرد، میده. دستی به شونش میکشه تا توجه دوست پسرشو برای خودش بگیره.

هری با حس لمس لویی نگاهش رو از نقطه‌ی نامشخص میگیره و به لویی میده. با دیدن لبخند خوشگلش و چشم‌هاش، که حالا خیلی براق‌تر شده بودن، متقابلا لبخند به لبش میاد.

" حالت بهتر شد؟"

لویی سرش رو تکون میده و میگه" آره خیلی بهتر. خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه."

هری دست لویی رو میفشاره و میگه" میرم داروهات رو بیارم." این رو میگه و از جاش بلند میشه. سینی ظرف‌ سوپ رو برمیداره و به سمت آشپزخونه میره‌.

سینی رو روی کابینت میزاره. دست‌هاش رو دو طرف سینی میزاره و سرش رو به سمت پایین خم میکنه. موهاش توی صورتش پخش میشن و کلافگیش رو چند برابر میکنن.

لازم بود درست فکر کنه و کار درست رو انجام بده. اگر قرار بود رازی بینشون نباشه پس لویی باید خیلی راحت درمورد اون دفتر توضیح بده.

شاید با خودتون بگین هری داره موضوع رو بزرگ جلوه میده ولی اینطور نیست. هری فقط کمی از لویی دلخور شده. چون همچین خاطره‌ای رو بهش نگفته. هری حتی بزرگ‌ترین رازش رو، که توی دستشویی اذیتش کردن، به لویی گفته بود و انتظار داشت لویی در مقابلش چیزی رو ازش مخفی نکنه.

Mind (L.S)Where stories live. Discover now