حرف های آخر پارتم رو بخونین مهمن
_______________________________________درد رو توی هر نقطه از سرش احساس میکرد. انگار یه نفر سوزنی برداشته بود و پی در پی به سرش میکوبیدش. سوزن فرو میرفت و دردش تا مغز استخون حس میشد.
بخاطر درد چشمهاش رو محکم روی هم فشار میده و بعد از چند ثانیه به آرومی بازشون میکنه.
مکانی که درش قرار داشت تاریک بود و نوری روشن نبود پس مشکلی با اذیت شدن چشمهاش با نور نداشت.
نگاهش رو دور جایی که بنظر میرسید یه اتاقه میچرخونه و در نهایت جسمی رو کنار تختی که رویش خوابیده بود میبینه.
گردنش رو کامل میچرخونه و متوجه لویی میشه. روی صندلی دست به سینه نشسته بود و سرش رو روی پشتی صندلی گذاشته بود. بنظر میرسید خواب باشه.
دستهاش رو کنار بدنش تکیه گاه میکنه و از حالت درازکش درمیاد. به تاج تخت تکیه میده و نگاه دقیقتری به دور و اطراف اتاق میندازه.
مثل اینکه اونجا یکی از اتاقهای بیمارستان بود. ذهنش هنوز خواب بود و نمیتونست به خاطر بیاره که چه اتفاقاتی رخ داده بود.
" زین؟" با شنیدن صدای لویی سرش رو میچرخونه و بهش نگاه میکنه. لویی سرش رو بلند کرده بود و منتظر و تاحدودی نگران به زین نگاه میکرد.
لویی کمی صافتر میشینه و میپرسه" حالت چطوره؟"
و زین کماکان خیره به لویی بود. خیره بود چون اصلا حواسش پیش لویی نبود. حواسش پیش صحنههایی بود که میدید. صحنههایی که به سرعت از جلوی چشمهاش رد میشدن و بهش میفهموندن دلیل اینجا بودنش چیه.
کاملا ناگهانی با صدای نه چندان بلند میگه" لیام..." مکث میکنه. نگاهش رنگ ترس میگیره و ادامه میده" لیام کجاست؟ از اتاق اومده بیرون؟ حالش چطوره؟"
لویی دستهاش رو توی هوا به نشونهی آروم بودن تکون میده. زین ساکت میشه و منتظر به لویی خیره میشه.
" آروم باش زین. هنوز خبری ازش نشده."
چشمهای زین گرد میشن و به نفس نفس میوفته. تند تند دستهاش رو توی هوا تکون میده و میگه" نکنه..نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟ نکنه حالش بد باشه؟ من باید..." یکی از پاهاش رو از تخت پایین میزاره تا بلند شه.
لویی هم تکیهاش رو از پشتی صندلی میگیره و به سمت زین خم میشه. دستش رو روی پاش میزاره و میگه" زین زین. آروم باش. من دکتر نیستم ولی مطمئنم همچین عملهایی که طرف با ماشین تصادف میکنه طولانی میشن. لازمه که از سلامت کاملش مطمئن بشن و این زمان میبره."
زین برای چند ثانیه بی هیچ حرفی به لویی نگاه میکنه و بعد دستش رو روی صورتش میزاره. چشمهاش رو میماله و ناله کنان میگه" حق با توعه. من اصلا حواس جمعی ندارم."
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...