" اومدم." با عجله از پلهها پایین میاد و در همین حال سوییشرت آبی رنگش رو تنش میکنه.
دیشب به بدترین شکل ممکن سپری شده بود. تقریبا ده بار از خواب پریده بود. بی دلیل از دنیای رویاها به بیرون پرت میشد و با بدنی عرق کرده در حالی که دستش به سمت چاقو میرفت کل اتاق رو برسی میکرد.
زمانی که خورشید بالا اومده بود و پرتوهای گرمش به اتاق لویی میتابید تازه خوابش عمیق شده بود و کابوسها از خوابهاش فرار کرده بودن.
ولی بعد از تایم کوتاهی با صدای زنگ در از خواب خوشایندش بیدار شده بود. اول که کاملا گیج و منگ فقط با چشمهای نیمه بسته به روبروش زل زده بود. وقتی برای بار دوم صدای آرومی به گوشش رسید که اسمش رو صدا میزنه و همزمان به در میکوبه بلاخره دوزاریش افتاد و با سرعت از جاش بلند شد.
یک سوییشرت از توی کمد برداشت تا بدن برهنش رو باهاش بپوشونه. دیشب بخاطر استرس کمی عرق کرده بود و لباسش رو دراورده بود. الان هم که با این حواس پرت و منگ بودنش اصلا انتظاری ازش نیست بجای سوییشرت فقط لباسی که سمت چپ تخت افتاده بود رو برداره.
وقتی بلاخره به در خونه میرسه نفس عمیقی میکشه و در رو باز میکنه.
با باز شدن در قامت بلند دو مرد نمایان میشه.
یکیشون قدش بلندتر و هیکلش عضلانیتر بود. چشمهای سبز نافذش نگاهت رو به خودش خیره میکرد.
مرد دیگر کمی قد کوتاهتر بود، ولی باز هم هیکل درشت و عضلانیای داشت. چشمهای آبیه زیبایش به همراه لبخند گرمی که روی لبهایش بود چهرهاش را خیلی دوستانه نشون میداد.
مرد چشم سبز با تکون دادن سرش شروع میکنه به صحبت کردن." روز بخیر آقای تاملینسون. من بازرس اکلس و ایشون هم دستیار بنده بازرس کالینز هستن."
لویی سرش رو تکون میده و با صدایی که بخاطر خواب خش داره میگه" خوش بختم آقایون."
کالینز میگه" عذرمیخوایم که از خواب بیدارتون کردیم ولی..." یک تایه ابروش رو بالا میندازه و میپرسه" شما مدیر یک شرکت هستین و فکر میکردیم الان باید آماده برای رفتن به سر کار باشین."
لویی دستش رو روی صورتش میکشه و میگه" نه نه من دیشب یه مقدار استرس داشتم و نتونستم درست بخوابم." یک تایه ابروش رو بالا میندازه و میپرسه" عذر میخوام که میپرسم ولی..شما از کجا شغل من رو میدونید؟"
کالینز لبخندی میزنه و بعد از نگاه کردن به اکلس میگه" بازرس اکلس عادت دارن وقتی قرار است به دیدن افرادی مثله شما بیایم تمام اطلاعات رو راجبشون درمیارن."
" افرادی مثله من؟!"
" آم..منظورم درمورد نوع اتفاقیه که براتون افتاده. اتفاق عجیب و مشکوکی بوده به همین خاطر درموردتون تحقیق کرد."
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...