43

95 25 49
                                    

⚠️این‌ پارت حاوی مقدار خیلی کمی سلف هارم است⚠️

_______________________________________



Flash Back


تقریبا ده دقیقه‌ای میشد که اون‌ پسره‌ی لجباز به بهونه‌ی دستشویی داشتن از کلاس بیرون رفته بود و هنوز برنگشته بود. نمیتونست جلوی استرسش رو بگیره. اون میدونست لویی زمان‌هایی که تنها میشد چکار میکرد. هرچند که خودش هیچ وقت بهش اعتراف نکرده بود ولی به روش‌های خودش فهمیده بود. به همین خاطر الان انقدر نگرانش بود. نکنه کاری دست خودش بده؟ لعنت بهش.

باید میرفت پیشش. باید میرفت و از خوب بودن حالش مطمئن میشد. درسته که لویی متنفره از این حس برادر بزرگ‌تری که دوستش داشت و همیشه بهش میگفت انقدر توی کارهاش فضولی نکنه. اما خب اون به خودش قول داده بود که نزاره زندگی لویی مثل زندگی خودش نابود بشه. پس باید الان میرفت پیشش. مهم نبود لویی چقدر سرش داد بزنه و سرزنشش کنه. فقط مهم این بود که نباید تنهاش میزاشت.

پس دستش رو بالا میاره تا توجه معلم تاریخ رو به خودش جلب کنه." آقای جانسون؟"

آقای جانسون با شنیدن اسمش سرش رو از روی کتاب بلند میکنه و به سمت صدا برمیگرده." بله زین؟"

زین دستش رو پایین میاره و سعی میکنه محکم‌ حرف بزنه." میشه برم بیرون؟"

آقای جانسون ابرویی بالا میندازه و میپرسه" مشکلی پیش اومده؟"

" آم..نه فقط میخوام برم دستشویی."

آقای جانسون توی چشم‌های نگران زین خیره میشه. میتونست بفهمه زین نگران یه چیزیه. پس سرش رو به معنی تایید تکون میده و باعث شکل گیریه لبخندی گوشه‌ی لب زین میشه.

زین سرش رو تکون میده و از جاش بلند میشه." خیلی ممنون آقا." و از کلاس خارج میشه.

بعد از بستن در نفس عمیقی میکشه و با دو به سمت دستشویی‌ها میدوه.

از شانس خوبش آقای جانسون معلم خیلی خوبی بود و خیلی خوب بچه‌هارو درک میکرد. برای چیزهای کوچیک و الکی سخت نمیگرفت. به خاطر همین خصوصیاتش زین نسبت به بقیه‌ی معلم‌ها بیشتر ازش خوشش میومد.

با رسیدن پشت در دستشویی برای یک ثانیه مکث میکنه و بعد در رو باز میکنه و وارد میشه.

کسی توی دستشویی نبود ولی در دوتا از دستشویی‌ها بسته بود. زین‌ مطمئن بود لویی داخل یکی از اون دو دستشویی بود. اکثر مواقع همیجا میومد تا کسی مزاحمش نشه. کسی هم مزاحمش نمیشد، به جز زین‌. زین همیشه مچش رو میگرفت و به هر روشی که بود از کاری که میخواست بکنه منصرفش میکرد. البته که همیشه هم بخاطر این مزاحمت‌هاش حسابی زخم زبون از لویی میخورد ولی اهمیتی نمیداد. هدف زین انقدر بزرگ بود و انقدر ازش مطمئن بود که به هیچ یک از این چیزها اهمیت نمیداد.

Mind (L.S)Where stories live. Discover now