فلش بک
" خیله خب همه پیاده شین." لیام با خاموش کردن ماشین میگه.
اما سرجاش وول میخوره و با هیجان توی صداش میگه" یوهو. بریم خوش بگذرونیم."
همه از ماشین پیاده میشن و در کنار هم به سمت کلاب میرن.
جلوی کلاب صف خیلی طولانیای بود. اگر میرفتن توی صف احتمالا نیم ساعت دیگه میتونستن برن تو. ولی از شانس خوبشون اونا همراه رایان بودن.
کنار خیابون هری و لویی به موتور سفید جدید لویی تکیه داده بودن. سیگاری بین انگشتهای باریک لویی در حال سوختن بود.
هری با دیدن دوستاشون دستش رو بالا میبره و براشون دست تکون میده. با اینکار توجه لویی هم به بقیه جلب میشه. آخرین پوک رو از سیگارش میگیره، زیر پاش میندازتش و با هری به سمت بقیه میرن.
همین که روبروی دوستانشون میرسن لویی با لحن حق به جانبی میگه" چرا انقدر طولش دادین؟"
لیام چشمهاش رو میچرخونه و متقابلا با اخم به لویی میگه" ببخشید که من با اون ماشین نمیتونستم از بین ترافیک اونطور رد شم."
لویی نیشخندی به لیام میزنه. سرش رو میچرخونه و با غرور به موتور جدیدش نگاه میکنه." ولی جان من سرعتشو دیدیدن. عجب چیزیه."
لیام چشمهاش رو میچرخونه و بقیه به ذوق لویی برای موتورش میخندن.
رایان میگه" بسه دیگه. بیاین بریم که یه شب عالی در انتظارمونه."
دست اما رو میگیره و جلوتر از بقیه راه میوفته. پسرا هم پشت سر اون دوتا راه میوفتن. رایان اونارو به پشت کلاب راهنمایی میکنه. اون پشت سه تا مرد درشت هیکل با لباس های تیره ایستاده بودن.
رایان جلو میره و توجه یکی از بادیگاردها بهش جلب میشه. مرد با دیدن رایان لبخند گرمی میزنه و قیاقهی اخموش کاملا از بین میره.
" ببین کی اینجاست."
رایان دست اما رو ول میکنه و اون مرد گنده رو به آغوش میکشه." چطوری مکس؟ دلم برات تنگ شده بود عوضی."
بادیگاردی که مشخص شده بود اسمش مکسه محکم پشت رایان میزنه و میگه" تو اصلا به ما سر نمیزنی بی معرفت."
رایان میخنده و از مکس جدا میشه. مکس روش رو به طرف دو بادیگارد دیگه میچرخونه و با اشاره به رایان میگه." بچه ها این رایانه. قبلا درموردش بهتون گفته بودم."
دو بادیگارد لبخند میزنن و جلو میان و با رایان دست میدن و خودشون رو معرفی میکنن.
مکس به پشت سر رایان، به اما نگاه میکنه. یک قدم جلو میره و همینطور که با اما دست میده میگه" خیلی خوشحالم که دوباره میبینمت اما."
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...