17

215 53 27
                                    

" تو لجبازترین آدمی هستی که من تاحالا دیدم. یعنی حتی با خودت فکر نکردی با کله‌ی خیس سرتو از پنجره بکنی بیرون سرما میخوری؟"

صدای عطسه‌ی لویی برای بار هزارم توی روز درون خونه طنین میندازه.

هری چشم غره‌ای به دوست پسر لجبازش میره و زیرلب میگه" احمق."

دو روز پیش که از پارک برگشتن لویی فقط چند ثانیه سشوار روی موهای خیسش گرفت. وقتی سوار ماشین شدن بدون هیچ ملاحظه‌ای پنجره رو پایین داد و باد سرد به کله‌ی خیسش خورد و نتیجش هم این شد. از همون روز سرماخورد و سرماخوردگیش امروز خودش رو نشون داد.

لویی زیادی بیحال بود در نتیجه قرار شد هری امروز پیشش بمونه تا ازش مراقبت کنه.

دوباره عطسه میکنه و بعد از بالا کشیدن آب بینیش میگه" چجوری تو سرما نخوردی؟ پنجره پایین بود چرا باد به سمت تو نیومد؟"

هری که روی مبل روبروی لویی نشسته بود سرشو با کلافگی میچرخونه." بیبی، من کلاه سرم بود. موهام رو جمع کرده بود و کلاه گرم نگهشون میداشت در نتیجه سرم سرمانخورد. ولی تو حتی موهاتو خشک هم نکردی."

لویی چشم‌هاش رو توی حدقه میچرخونه و زیر لب غرغر میکنه. هری بخاطر حرکت کیوت لویی لبخند میزنه و از جاش بلند میشه.

به سمت مبلش میره و پتویی که روش بود رو مرتب میکنه تا کامل همه‌ی بدنش رو گرم نگه داره. با لبخند بهش میگه" چطوره یکم استراحت کنی. هوم؟ من‌ هم تا زمانی که بیدار شی برات یکم سوپ درست میکنم."

لویی لبخند بیجونی میزنه و دستش رو روی دست هری میزاره." ببخشید که اینطور علاف من شدی. یه روز خیلی خوب رو ازت گرفتم."

هری با همون لبخند سرش رو به دو طرف تکون میده. دست لویی رو میفشاره و میگه" هیچ اهمیتی نداره. حالا استراحت کن لاو."

لویی برای بار آخر لبخند میزنه. پشتش رو به هری میکنه و چشم‌هاش رو میبنده. مواقعی که سرما میخورد نصف حالت معمولی زمان میبرد تا خوابش ببره و این واقعا یه جنبه‌ی مثبتی بود براش. خیلی زود خوابش میبرد و حسابی استراحت میکرد، در نتیجه سریع‌تر هم بهبود پیدا میکرد.

قبل از اینکه خوابش خیلی عمیق بشه بدون اینکه برگرده و به هری نگاه کنه میگه" هرکاری دلت خواست بکن. اگر خواستی تلویزیون هم میتونی روشن کنی من بیدار نمیشم."

هری باشه‌ی آرومی‌ میگه و لویی هم زیر پتو یکم جابه‌جا میشه.

هری گوشیش رو برمیداره تا کمی خودش رو سرگرم کنه و بعد بره و برای لویی سوپ بپزه. تقریبا یک ربع توی اینستا میچرخه.

وقتی حوصلش سر میره گوشی رو کنار میزاره و از روی مبل بلند میشه. کش و قوسی به بدن باریکش میده و بعد از نگاه گذرایی به لویی به سمت آشپزخونه میره.

Mind (L.S)Where stories live. Discover now