د. ا. د. هری
بعد از پیاده شدن از ماشین و پرداختن پول راننده نگاهم رو به خونهی بزرگ و شیک لیام و زین میدم. خونه از بیرون واقعا نمای زیبایی داشت ولی داخلش رو نمیدونم. زین و لیام تو این دوماهی که با من آشنا شدن هیچ وقت مهمونیای توی خونشون نگرفتن که من هم بتونم بیام، بنابراین تاحالا توی خونشون رو ندیدم.
دم در خونه میایستم و بعد از فشار دادن زنگ آیفون یک قدم عقب میرم. صبح به زین زنگ زده بودم که ببینم میشه به دیدنش بیام و خب اون هم بهم گفت بیمارستانه و میتونم شب بیام. ولی اصلا درست نبود شب پاشم بیام خونشون. بلاخره زین از سر کار میاد و خسته است و دلش میخواد با لیام خلوت کنه. پس درمورد لیام ازش پرسیدم و اون هم گفت لیام سر کار نمیره و تمام صبح و بعد از ظهر رو خونه است. و چون تنهاست خوشحال میشه یه مهمون داشته باشه.
و حالا من اینجا هستم. پشت در خونه و منتظرم که لیام در رو برام باز کنه.
صدای لیام از پشت آیفون به گوش میرسه." بفرمایید." و در با صدای تقی باز میشه.
سرمو برای آیفون تکون میدم و وارد حیاط خونهی لیام میشم.
این دوتا پسر فقط چهار سال از من بزرگتر هستن، چجوری یه همچین خونهای دارن و من هنوز توی خونهی دانشجویی زندگی میکنم. دهنمو برای خودم کج میکنه و بعد از لبخند کوچیکی بلاخره به دم در خونهی لیام میرسم.
همون لحظه در باز میشه و چهرهی خندون و زیبای لیام نمایان میشه. لبخند روی لبهاش باعث شده بود مثل همیشه گوشههای چشمهاش به کیوتترین شکل ممکن چین بخورن و لبخندش رو زیباتر کنن.
دستش رو تو هوا تکون میده و میگه" سلام هری. چطوری پسر؟"
لبخندم رو بزرگتر میکنم و میگم" هی لیام. مرسی ممنون." دستم رو دراز میکنم تا مردونه باهاش دست بدم. اون هم متقابلا دستش رو جلو میاره و دست من رو میفشاره.
بعد از عقب بردن دستش از جلو در کنار میره و با اشارهی دستش میگه" بیا داخل."
وارد خونهی زیبای زین و لیام میشم و نگاهی سرسری به دور و اطراف میندازم.
بر طبق گفتهی لویی هم خونهی لوکسی داشتن و هم ویلای لوکسی داشتن. من تاحالا به ویلاشون نرفته بودم و واقعا دوست داشتم اونجارو ببینم.
روی یکی از مبلهای راحتی میشینم و لیام با فاصلهی کمی از من میایسته.
" نوشیدنی چی میخوای برات بیارم هری؟ قهوه؟ چایی؟ شاید هم آب میوه."
کمی فکر میکنم و بعد میگم" قهوه لطفا. با شیر."
بشکنی توی هوا میزنه و میگه" همین الان."
نگاهم به سمت پیانوی سفیدی که گوشهی خونه بود کشیده میشه. لویی یک بار بهم گفته بود که لیام پیانو میزنه. با توجه به رنگ سفیدش دیدن لایهی خاکی که رویش نشسته بود خیلی کار سختی نبود. معلوم بود مدت زیادی میشه که کسی از این وسیله استفاده نکرده.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...