نیم ساعتی میشد که هردوشون توی مطبِ ساکت و خالی نشسته بودن. توی این نیم ساعت هیچ مریضی مراجعه نکرده بود. مطب خلوت بود.
تو این مدت خیلی باهم حرف نزده بودن. فقط چند کلمهی کوتاه.
جدیدن کمی از هم فاصله گرفته بودن. بعد از اینکه لیام حافظهاش رو پس گرفت دوباره مثل قبل شده بود. همونطور افسرده و داغون. زین هم دست کمی از لیام نداشت. این روزها هیچ کدومشون دل و دماغ هیچی رو نداشتن. وضعیت خیلی خرابی بود.
با صدای باز شدن در اتاقِ دکتر هردو سرهاشون رو بالا میارن و لویی رو میبینن که با قدمهای کوتاه و آروم از اتاق خارج میشه. دکترش هم پشت سرش.
لویی بدون توجهی به زین و لیام به سمت خروجی میره و از مطب خارج میشه. هر سه مرد مسیر رفتن لویی رو دنبال میکنن.
با خارج شدن پسر از دیدرسشون زین نگاهش رو سمت دکتر برمیگردونه و میپرسه" خب؟ وضعیتش چطوره؟"
دکتر نگاهش رو به زین میده و با لبخند گرمی میگه" وضعیت خاطراتش عالیه. همه چی رو به یاد میاره و مشکلی نداره. منتها از نظر روحی..میدونی، خیلی تعریفی نداره."
زین "اوهوم"ی میگه و سرش رو پایین میندازه. لیام همینطور که هنوز به درهای خروجی خیره شده بود به آرومی میگه" وضعیت روحی هیچ کدوممون تعریفی نداره." اینو میگه و بیتوجه به نگاههای دکتر از مطب خارج میشه.
زین، که هنوز سرش پایین بود، گلوش رو صاف میکنه و لبخند زورکیای به دکتر میزنه و با تشکر کوتاهی از مطب خارج میشه.
خارج از اون ساختمون خفه، لیام توی ماشین نشسته بود و سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود. لویی هم به میلههای کنار پلهها تکیه داده بود و سیگاری رو دود میکرد. یک نخ سیگار دیگه هم زیر پاش بود.
زین دست جلو میبره و سیگار رو از لویی میگیره. عمیقترین کام رو از سیگار میگیره و برای چند لحظه اون دود غلیظ رو توی سینهاش نگه میداره.
همزمان با انداختن سیگار زیر پاش دود رو بیرون میده. کفشش رو روی سیگار فشار میده تا کامل خاموش بشه و بعد بیتوجه به لویی به سمت ماشین میره.
لویی نفس عمیقی میکشه و به سمت ماشین میره. ولی بیتوجه به زین و لیامی که منتظرش بودن از کنار ماشین میگذره و راه خودش رو در پیش میگیره.
زین با دیدن حرکت لویی چشمهاش رو توی حدقه میچرخونه. با کلافگی دستهاش رو روی فرمون میکوبه و از ماشین پیاده میشه.
لیام با صدای ظربهی زین روی فرمون از جاش میپره و سرش رو از روی پشتی صندلی بلند میکنه. تنها چیزی که میبینه دریه که توسط زین بسته میشه. به سمت عقب برمیگرده تا ببینه چه خبر شده.
زین با قدمهای بلند به سمت لویی میره و صداش میزنه." هی لویی؟" لویی نه سرش رو برمیگردونه نه عکسالعملی نشون میده.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...