16. Why would you ever kiss me? I'm not even half as pretty.

138 45 46
                                    

جونگوو از بیرون مثل همیشه بود، بامزه و پرجنب‌وجوش. دوست‌داشتنی و طلایی، پاپیِ بیش‌ازحد بامزهٔ دویونگ‌هیونگش که وقتی رامن رو دید با ذوق دست‌های درازش رو برد هوا و گفت: وای غذاااا!

دویونگ خندید. مثل همیشه که هرچیزی مربوط به جونگوو می‌خندوندش، ولی این‌بار قلبش هم تیر کشید. دست‌هاش شروع به لرزیدن کرده‌بودن. سختش بود رامن رو بریزه تو کاسه‌ها. جانی زد روی شونه‌اش: تو بشین. من می‌ریزم.

و دویونگ آروم رفته‌بود یه گوشهٔ مبل کز کرده بود. جونگوو که رنگِ پریدهٔ هیونگِ موردعلاقه‌اش رو دید، فهمید چرا همه می‌خوان جرئت‌وحقیقت بازی کنن، ولی چیزی نگفت. فقط سعی کرد بهش لبخند بزنه که حالش رو بهتر کنه. هرچند که خودش هم داشت از درون می‌مرد. یعنی امروز همه‌چی تموم می‌شد؟

بطری وسطشون چرخید و چرخید. تن از یوتا راجع به اولین کراشش پرسید و یوتا که مثل همیشه به زور وین‌وین رو بغل کرده‌بود، با ذوق گفت: وینی دیگه، پرسیدن داره؟

جهیون برای جرئت مجبور شد یه لیوان از ترکیب سویا و واسابی قورت بده (این ترکیب یه‌چیز خیلی خیلی تند و‌ شوری می‌شه.) و یه‌کم بعد سر بطری کسی که باید، رو پیدا کرد. مکنهٔ قدبلند جمع. خندید و مثل همیشه درخشان‌ترین فرد اتاق شد. زیر لب با لحن تسلیم‌شده‌ای گفت: لابد حق ندارم جرئت رو انتخاب کنم، ها؟

تن با نیش باز گفت: حتی فکرش رو هم نکن.

و جهیون بالاخره سوالی که تو گلوی همه گیر کرده بود رو پرسید: دویونگ‌هیونگ رو دوست داری؟

جونگوو به دویونگ که ملتمس و نگران بهش زل زده‌بود، نگاه نکرد. اون آدم شجاع و رکی بود. نمی‌ذاشت نقاط آسیب‌دیدهٔ‌اش تو معرض دید باشن و هیچ‌وقت از خودش خجالت نمی‌کشید. چیزی برای مخفی‌کردن نبود و از این که این مسئله شده بود راز سربستهٔ گروه خوشش نمی‌اومد. به جهیون که سوال رو پرسیده بود و به‌خاطر نزدیکی سنشون باهاش راحت‌تر بود، نگاه کرد و خیلی ساده و جدی‌تر از خود معمولیش جواب داد.

- آره. دارم. و یه کراش سطحی هم نیست، کاملاً جدیه.

این‌که خونه ساکت شد و همه نگاه‌ها نگران و ناراحت بین جونگ و دو در رفت‌وآمد بود، هیچ کمکی نمی‌کرد. پسر کوچک‌تر برخلاف اعتمادبه‌نفس ظاهریش احساس خلا و تهی‌بودن می‌کرد و دویونگ چشم‌هاش رو با ساعدش پوشونده‌بود و فقط لب‌هاش که از بس جویده‌بودشون، زخم شده‌بودن، دیده می‌شد. احساس می‌کرد خونه رو سرش خراب شده و دیگه قادر نیست بلند بشه. این اصلاً تصورش از اولین اعترافی که بهش می‌شه نبود. کسی که واقعاً دوستش داشت و کوچک‌ترین غمش دلش رو می‌شکست. فقط فقط فقط، اون‌طوری که باید، نبود. جنسش فرق داشت. فقط، اصلا تهیون نبود. هزار جور شک‌وتردید تو دلش با هم دعوا می‌کردن. درست بود که سر دنیای خیالش دل جونگووی عزیزش رو می‌شکوند؟ ولی اگه این کار رو نمی‌کرد، می‌تونست براش اونی که می‌خواد باشه؟ نه. از این مطمئن بود و از خودش و همهٔ احساساتش به این خاطر متنفر بود. حتی به این‌که هرچی می‌خواد براش باشه هم فکر کرد، ولی لیاقت جونگ خیلی بیشتر از یه تظاهر بود.

His Imaginations | DotaeWhere stories live. Discover now