58. I'm not afraid anymore because you're by my side.

119 33 10
                                    

موقع خداحافظی با همون روحیه شاد و خندونشون، به دخترک کتاب‌دار گفتن: کاش یکم عنق باشید، باعث اتفاقات خوب می‌شید!
و دخترک هم یه لبخند بزرگ دیگه تحویلشون داد. حتی اگه فهمیده بود که اون پشت چه خبر بوده هم، به روی کسی نیاورد. برخلاف پیرمردی که باغبون پارکی بود که چند روز بعد گذرشون بهش افتاده بود.

پاییز هنوز خیلی سرد نشده بود و یه دیوار پر از گل‌های کاغذی، پشت بوته‌های شمشاد، بهترین جا به نظر می‌اومد برای این‌که یک نفر، رزی رو که دوست داره رو کنار بکشه و همون بلایی رو سرش بیاره که یک‌بار پشت قفسه‌های کتاب‌خونه، رز مربوطه سرش آورده بود.

با این تفاوت که به‌جای آرامشی که اون‌جا داشتن، این‌جا باغبون ریزه‌میزه‌ای که اون طرف شمشادها خم شده بود، سرش رو بلند کرد و داد زد ″شما که جفتتون پسرید! خاک‌توسرهای فلان‌شده!". شلنگ آب رو گرفت روی سرشون و پسرک‌ها خیس شدن و با صدای بلند خندیدن و در رفتن. حالشون بهتر از این بود که به خودشون زحمت بدن و سر عقاید زنگ‌زده یه پیرمرد بداخلاق ناراحت بشن.

حتی هنوز خیلیم هم دور نشده بودن که فکر ته بلافاصله پرت چیز دیگه‌ای شد و دویونگ رو نگه داشت که: هی دو، رز! بیا عکس بگیریم.

دو نگاهی به گل‌ها کرد و با تأسف، یکی خوابوند پس کله دوست‌پسرش: اینا رز نیستن احمق، کوکبن!

تا ته بیاد سرش رو با گیجی خم کنه و بپرسه:″مگه فرق دارن؟″ یکی سرشون داد زد: به چه جرعتی توی باغچه من...

و سرشون چرخید سمت موجود خمیده و چروکیده‌ای که با مشت‌های توی هوا به سمتشون می‌دوید. بهم نگاهی کردن.

- بدووو بدو!

تا برسن به کافه‌ای که قرار بود صبح روز اولین یکشنبه پاییز با کلاب صبحونه بخورن، متوقف نشدن. راستش جای خیلی دوری هم نبود و فقط امیدوار بودن طرف ولشون کنه و بین بقیه پسرهای کلاب گم بشن.

جایی که جانی ابروهاش رو برای موهای خیسشون بالا برد که: بپرسم؟

دو که داشت سعی می‌کرد با انگشت‌هاش چتری‌هاش رو انقدر بتکونه تا خشک بشن، جواب داد: اگه یه پیرمرد هوموفوبیک دیدی، من کل عمرم استریت بودم و این احمق موقهوه‌ای رو هم نمی‌شناسم.

همون‌طور که تازه‌رسیده‌ها با بچه‌هایی که قبلاً دور بزرگ‌ترین میز ته کافه مربوطه نشسته بودن، دست می‌دادن، تن پروند که: حتی اگه بهش بگیم هم باورش نمی‌شه که همچین تیکه‌ای رو بلند کردی. ولی فقط محض کنجکاوی، مگه داشتین چه غلطی می‌کردین؟ تصویری توضیح بدین لطفاً.

دو، کله جونگوو رو بغل کرد که: جلوی پسرم؟ خجالت بکش چیتاپون!

جهیون با صدا از آیس‌کافیش خورد و گفت که: هیونگ، بالاخره ماهم احتیاج به الگو و آموزش داریم.

His Imaginations | DotaeWhere stories live. Discover now