توی راهرو تا پیش مدیر کیم برسه، تندتند قدم برداشت و بیمقدمه گفت: هی، کمکش کردم رپ مسخرهاش رو بهتر بنویسه. حله مدیر کیم، برم خونه؟
مدیر کیم یکم به سرتاپای پراز تشویشش نگاهی کرد و پوزخندی زد. با آرامشی که از قصد به کار گرفته بود تا عجله تیونگ رو قلقلک بده، پرسید: خونه چه خبره تیونگ؟
-هیونگ، اذیتم نکن.
-دویونگه، نه؟ گونگمیونگ میدونه داداشش دست چه گرگصفتیه؟
لب پایین گرگ صفت مذکور چنان آویزون شد که دل سنگ رو آب میکرد. مدیر کیم یه خنده بدجنس دیگه کرد و زد روی شونهاش و به محضی که زمزمه کرد:″برو.″ پسرک غیب شده بود، احتمالاً حتی نشنید که کیبوم اضافه کرد: سلام برسون.
دستهاش جیغ میزدن پوست دویونگ. گوشش جیغ میزد صدای خوابآلود دویونگ. چشمهاش برای لبخند دویونگ بیقرار بودن. دو، دو، دو... تا الان رفتی، نه؟ برگشتی؟ نمیشه یکم بیشتر صبر کنی؟ نمیشه یه بار دیگه بغلت کنم، بعد بری؟ کاش نخوابیده بود. کاش نیومده بود سر کار. نمیتونست باز یک روز دیگه برای شنیدن صداش صبر کنه. تازگیها، حتی وقتی پیشش بود هم دلش تنگ میشد.
براش مهم نبود که هرچی که اون روز دراورده رو بده پای ماشین به جای اتوبوس تا فقط زودتر برسه، و با این حال هم راضی نشه زنگی بزنه یا پیامی بده که پسرک براش صبر کنه، چون بالاخره شب امتحانش بود و حتماً تا الان رفته بود که شب بخوابه، برای امتحان صبح زود بیدار بشه. توی این چند هفته تاحالا زیاد نشده بود که شب بمونه، نمیخواستن پدر و مادرش رو حساس کنن. همون یه چندتا بغل معصومانه و چرتهای وقت و بیوقتش کنارش انقدر معتادش کرده بود که تمام مدت تا خونه، پاش رو بیصبرانه تکون بده و لبش رو بجوه.
با همون عجله و تشویشی که علیرغم ناامیدیش داشت، در رو سریع باز کرد و دوسه قدم اول رو با عجله برداشت و بلافاصله دیدش. که با پیشبند بامزه رنگی تیونگ در حال خورد کردن قارچهای نودلی بود که ته هوس کرده بود و دویونگ، نتونسته بود با خودش کنار بیاد و بدون درستکردنش بره. حتی اگه مجبور میشد به مامانش زنگ بزنه و بگه شب میمونه و آخر سر هم به زن قول بده که باشه، باید راجع به این بیرون موندنها صحبت کنن و بلافاصله بعد از درس، مشغول آماده کردن غذا بشه. بهرحال باید چیزی که تیونگ میخواست رو درست میکرد. وگرنه شب خوابش نمیبرد.
با دیدن ته، با ناراحتی به وسایل کاملاً خام غذایی که میخواست آماده کنه، نگاهی کرد و گفت: زودتر از تصورم اومدی، هنوز هیچی حاضر ن...
اوه، لازم نبود انقدر معصومانه درگیر توضیح دادن بشه و لپ هاش رو از سر ناراحتی باد کنه، واضح بود که نودل برای ته رو به خوابش ترجیح داده و تیونگ به قدر کافی بیقرار بود. شور روزهای اول هم نبود، پس چه کوفتی بود؟ اصلاً مگه فرقی هم میکرد؟ چه اهمیتی داشت؟ اون لحظه فقط یه چیز رو میخواست، و اون چیز رو میدید و کسی هم جلوش رو نمیگرفت.
YOU ARE READING
His Imaginations | Dotae
Fanfictionیادمه یه شب که خوابم نمیبرد، دستهاش رو گذاشت روی چشمهام تا بسته بمونن و بخوابم. خوابیدم. + ممکنه فکر کنید دارم اسمی رو اشتباه مینویسم ولی درواقع به عمده. + اسم هر فصل بریدهای از یه ترانه است، اسم آهنگ رو آخر همون فصل مینویسم. 🏅 #1 in #nctu...