مثل همیشه به پشت روی چمنها دراز کشید. هوا سوز داشت ولی امروز صبح یهکم گرمتر بود. پرندههای کوچیکی که اسمشون رو نمیدونست رو شاخههای خشک، صبح رو جشن گرفته بودن و ابرهای تپل خپله بامزهای توی دریای آبی آسمون شنا میکردن. شاید اگه دویونگهیونگش مثل همیشه تا اون ساعت اومده بود، الان میتونست لبخند بزنه و از قشنگی دنیا کیف کنه، ولی از دیروز که بابای لعنتیش ازشون دزدیده بودش تا اون لحظه هیچ خبری ازش نشده بود. زنگ نزده بود، گوشیش خاموش بود و سر قرار همیشگیشون هم نیومده بود. جونگوو داشت کمکم دلشوره میگرفت.
انقدر همونطور دراز کشیده موند تا بقیهٔ پسرها هم دونهدونه اومدن و فقط با نگاه به چشمهای جونگ فهمیدن که هنوز خبری نیست. پس چیزی نپرسیدن، نشستن و سعی کردن بین خمیازههاشون سر خودشون رو تا شروع مدرسه گرم کنن. هوا جون میداد برای چرتزدن، جونگوو هم تقریباً خوابش برده بود وقتی یه ماشین مشکی تمیز جلوی مدرسه ایستاد و دویونگ ازش دوید بیرون.
مثل همیشه بلندبلند به زمین و زمان فحش میداد و غر میزد و کولهاش پشت سرش روی زمین کشیده میشد. به پسرها که رسید پرتش کرد یه گوشه و همونطور ناسزاگویان گفت: واو شت. چه صبح مزخرفی! اه لعنتی دارم از خواب میمیرم، آره، سلام، ته یهدقه خفه، یکیتون یه گوشی بدین! بجمبین! باید زنگ بزنم یوتا... مرتیکه گوشیم رو گرفته، باورتون میشه؟ نه خدایی باورتون میشه؟ صبح که بلند شدم، نبود! تازه نگم براتون چه نقشه تخمی کوفتیای کشیده بود و من اصلا دیشب بیدار نبودم که زنگ بزنم. جدی میگم، بجمبین! گفتم یه گوشی!
یه همهمهای شکل گرفته بود که مثل همیشه شاد و خندون بود. پسرها گوشیهاشون رو قایم کرده بودن که دستش بهش نرسه و این بین هرکدوم نظر خودشون رو میگفتن. هیچکس به بقیه گوش نمیکرد و در عین حال همه بههم گوش میکردن و به طرز بامزهای، هماهنگ بودن. یهجورهایی خوشحال بودن که باز همهاشون اونجان و خب عمراً هیچ فرصتی رو برای آزاردادن دو از دست نمیدادن، میدادن؟
دو مجبور شد با جونگوو سر موبایلش کشتی بگیره و به خاطر قدبلند جونگ بهش ببازه و بلندتر فحش بده و محکمتر لگد بزنه تا بالاخره راضی بشن و بذارن به یوتاهیونگ محبوب جذابش زنگ بزنه و با یه لحن جدی و باور قلبی بهش بگه که قراره خوشقیافهترین بازیکن تیمشون باشه.
- بهترین فوتبالیست هم میتونی درکنارش باشی ولی تو جذابیتت دیگه اصلا شکی نیست. هی، وایسا تهیون هم میخواد حرف بزنه. میگه فایتینگ.
- آه تهیونا ممنونم، زود برمیگردم.
دویونگ زد زیر خنده و ادامه داد: میگه دیروز میخواسته بهت بگه یکی از نقاشیهات رو بهش بدی ولی چون من نبودم، نمیتونستی بشنوی.
- هرکدوم رو که بخوای بهت میدم. راستی دویونگ، مرسی برای گلها. دارودسته، خودتون رو به چیز ندین تا من برگردم.
ESTÁS LEYENDO
His Imaginations | Dotae
Fanficیادمه یه شب که خوابم نمیبرد، دستهاش رو گذاشت روی چشمهام تا بسته بمونن و بخوابم. خوابیدم. + ممکنه فکر کنید دارم اسمی رو اشتباه مینویسم ولی درواقع به عمده. + اسم هر فصل بریدهای از یه ترانه است، اسم آهنگ رو آخر همون فصل مینویسم. 🏅 #1 in #nctu...