39. Do I speak my truth or do I filter how I feel?

153 37 78
                                    

توی رابطه بودن بعضی‌وقت‌ها خیلی سخت می‌شه. حتی پیدا کردن جواب درست به این سوال که سینگلی یا نه و تشخیصش هم سخته. آدم چه وقت توی رابطه حساب می‌شه؟ وقتی با یکی بخوابه؟ وقتی عاشقش باشه؟ وقتی قضیه دوطرفه باشه؟ وقتی واقعی باشه و نه خیالی؟ وقتی بهم متعهد باشین؟ وقتی راجع بهش حرف زده باشین؟

تن در مورد این جور مسائل شاخک تیزی داشت و درست فهمیده بود که روز اول توی گروه، تیونگ از جواب دادن به سوالی که درمورد سینگل بودنش بود، طفره رفته. واقعیت این بود که نمی‌دونست الان رابطه‌اش با جیون توی چه مرحله‌ایه، چیزی بود که هیچ‌کس شروعش نکرده بود، فقط خیلی طبیعی مثل دونه‌ای که توی محیط خوبی افتاده روی زمین و جوونه می‌زنه، رشد کرده بود.

نونایی که یک‌سال بزرگ‌تر بود و با تیونگ تمرین رقص و آهنگسازی می‌کردن، تبدیل شد به یه دوست صمیمی که شب‌ها توی آپارتمانش درمورد موسیقی و سینما بحث می‌کنن و توی سروکله هم می‌زنن. می‌خندن و گاهی مست می‌کنن و جفتشون به تمرین فرداشون دیر می‌رسن.

کم‌کم دیگه تیکه‌های بقیه کاراموزها در مورد قرار گذاشتنشون رو به جای رد و نفی کردن با خنده جواب می‌دادن و گیج ولی راضی از موقعیتشون حتی خودشون هم راجع بهش حرف نمی‌زدن که چیز قشنگی که داشتن و ازش راضی بودن رو خراب نکنن.

تا اینکه تیونگ درگیر کار پاره‌وقتش شد. ترکیب دلتنگی جیون و مستی تبدیل به چیزی شد که دخترک صبح، بعد از بیدار شدن، نمی‌تونست خودش رو قانع کنه که باهاش روبه‌رو بشه. نه که بار اولش بوده باشه ولی تیونگ یه‌جورهایی همکارش بود و خودش هم یه کاراموز نزدیک به دبیو. جدای از کمپانی، الان با دیدن چهره پسرک که توی خواب به شدت معصوم بود احساس اشتباهی داشت. نمی‌خواست بازیش بده و عمیق و جدی کردن رابطه‌ای که امکان نداره به سرانجامی برسه به نظر بی‌انصافی بود.

پس قبل از اینکه بیدار بشه یه یادداشت براش نوشت و زد بیرون. تیونگ هم که تا اون لحظه داشت وانمود می‌کرد خوابه تا مجبور نباشه توی اون موقعیت موذب با نوناش چشم تو چشم بشه، بلند شد و با عجله لباس پوشید و‌ رفت. قدم‌های ناخوداگاهش مستقیم بردنش جلوی در خونه‌ای که دویونگ پشتش خوابیده بود.

هنوز توی حال‌وهوای جیون و خونه جیون و بوی تختش بود. گیج بود و صحنه‌های محوی از دیشب توی ذهنش تکرار می‌شد. حس درستی نداشت. احساس می‌کرد با کسی بوده که نباید. نه چون ازش بزرگ‌تره یا همکارن یا دوستن، ولی مطمئن نبود که چرا.

چیزی که تیونگ هنوز متوجهش نبود و بعداً می‌فهمید این بود که مهم نیست یه آدم چقدر زیبا و دوست‌داشتنی و دلنشین باشه. حتی گاهی مهم نیست که چقدر درکت می‌کنه و چقدر به‌هم میاین و از بیرون چه هارمونی قشنگی می‌سازین. طرف باید کسی باشه بهت بیشترین هیجان و در عین حال بیشترین احساس امنیت رو بده، کیفیتی که مهم نبود چقدر تیونگ و جیون ماه و ناز و دوست‌داشتنی باشن، توی همدیگه پیداش نکرده بودن.

His Imaginations | DotaeWhere stories live. Discover now