38. It's better to be held than holding on.

151 36 65
                                    

اواخر عصر بود که خزیده بود داخل و با دیدن دویونگی که هنوز خوابه خیالش راحت شده بود. نشست روی نقطه محبوب دویونگ، جلوی کاناپه زیر نور ملایم خورشید، و دفتر قدیمی دویونگ رو ورق زد. مثل دانش‌آموزی که چند ساعت دیگه امتحان داره، با سرعت مرورش می‌کرد و سعی می‌کرد مطمئن بشه که خط به خطش رو حفظه، و اشتباهی نمی‌کنه که هویت واقعیش رو لو بده.

موهای صورتیش که الان کمی کم‌رنگ‌تر شده بودن و به طلایی می‌زدن، روی پیشونیش پخش و پلا بودن و گاهی جلوی دیدش رو می‌گرفتن. انقدر این کار رو ادامه دادن که مجبور شد بلند بشه و بره به اتاق تا یه کلاه پیدا کنه و جلوشون رو بگیره. ولی بعد فهمید این روش اون موهای محبوب دویونگ برای اطلاع دادن بیداری دویوچی بودن.

دویونگ که بیدار بود و هنوز روی تخت لش کرده بود، با چشم‌هاش حرکت ابرها رو از پنجره دنبال می‌کرد. با دیدن تیونگ، نیشش باز شد و سریع از تخت بلند شد و به سمتش رفت. شونه‌هاش رو گرفت و باذوق کمی بالا و پایین پرید. تازگی ها دویونگ با هر بار دیدنش طوری ذوق می‌کرد که انگار بهش یه جایزه خوش‌مزه دادن، خیلی کودک و کیوت بود، مثل یه خرگوش بزرگ یا یه پاپی خوش‌حال. به‌هرحال دیدن اون لبخند بامزه همیشه خوشایند بود. دل تیونگ برای برامدگی‌کوچیک لپ‌هاش موقع خنده می‌رفت.

کم‌تر حرف می‌زدن، زیاد از لغات کمک نمی‌گرفتن. فضا به قدر کافی آروم بود و کسی قصد خراب کردنش رو نداشت. مخصوصاً تیونگ که گاهی دلش مثل یه سواری تونل وحشت پیچ‌وتاب می‌خورد و روزی رو تصور می‌کرد که دویونگ بفهمه، مه جلوی چشم‌هاش مثل یه پرده کنار بره و تیونگ رو ببینه، نه تهیون رو. اون روز، آرزو می‌کرد، که کاش بتونه به عنوان یه دوست ملاقاتش کنه.

یکی از پیچ‌های سواری تونل وحشت، وقتی بود که دویونگ بعد از شستن صورتش به پذیرایی کوچیک قدم گذاشت و دفتر قدیمیش رو روی میز دید. اون پیچ خیلی سریع گذشت، چون پسرک بلافاصله دفتر رو بغل کرد و گفت: ئه، هیونگ این رو از خونه آورده. الان می‌تونم بقیه‌اش رو بنویسم. عالیه.

نشست روی مبل کنار تیونگ و بادقت دفتر رو ورق زد و تونل وحشتی که تیونگ فکر می‌کرد کارش برای امروز تمومه، دوباره با صدای زنگ در به کار افتاد. حتی دویونگ هم ترسیده بود. ولی چیزی نگفت و فقط رفت و از چشمی در نگاه کرد و با دیدن نیش باز و دندون‌های خرگوشی دونسنگ محبوبش توی کل دنیا، با این‌که ترجیح می‌داد تنها باشه، به حرف دل تنگش گوش داد و در رو باز کرد و محکم کشیدش توی بغلش.

دونسنگ قد بلند با موهای قهوه‌ای نرم هم، حسابی فشارش داد. ولی تن با گفتن ″دم در جای این لوس‌بازی‌ها نیست، بکشین کنار.″ گند زد به لحظه. دویونگ دست‌های بازش رو دور تن حلقه کرد و با خنده جواب داد: چیه؟ دلت خواست؟

ولی تن فقط زد در کونش و رد شد. بعد نوبت جانی بود که یکی از دست‌هاش رو از جیبش دربیاره و موهای دویونگ رو به عنوان سلام بهم بریزه و بره داخل.

His Imaginations | DotaeWhere stories live. Discover now