61. Please paint some colors to my dull heart.

178 35 37
                                    

**این هفته دو چپتر آپ شده، حتماً اول چپتر قبل رو بخونید.**

ولی گل سرخ کجا بود؟ گل سرخ به عادت یکشنبه‌ها به موعضه کلیساش رفته بود. این بار خیلی بی‌سروصدا گوشه یکی از نیمکت‌های آخر سالن نشسته بود و یک‌بار هم سرش رو بالا نیاورده بود. فکرش پر از جای خالی جونگوو و روزهایی که به زور با خودش می‌آوردش به کلیسا، بود. به جای حرف‌های کشیش، صدای اون رو می‌شنید که تکرار می‌کرد:"دلم برات تنگ می‌شه..."و"پرستیدن داره؟" البته که داشت. داشت، مگه نه؟ خدا چیزی نبود که وقتی به مذاقمون خوش نیومد، بریزیمش دور. منتهای حکمت و خیر وجود، این‌جوری کار نمی‌کنه!

سرش رو تکون داد و متوجه شد که مدتیه پاش رو به شکلی عصبی به زمین می‌کوبه. پوست لبش رو بیشتر جوید و نگاهش رو به چشم‌های بسته مسیح تو نقاشی دیواری سمت چپش داد. خطابه تموم شده بود و مردم داشتن می‌رفتن ولی مارک هیچ علاقه‌ای برای بلند شدن نداشت. برمی‌گشت به خوابگاه کوفتیش که چی؟

به این‌که آخر هفته‌هاش رو پیش جونگ بگذرونه عادت داشت. با هم به خواب می‌رفتن و با هم به درس و مشق بدوبیراه می‌دادن و با هم انقدر فست‌فود می‌خوردن که دلدرد می‌گرفتن. یا مارک یه گوشه برای خودش با گیتارش می‌زد و می‌خوند درحالی که جونگ پای پلی‌استیشن به بارسلونا گل می‌زد. دلش برای ذوق کردنش وقتی با رونالدو گل می‌زد، تنگ شده بود.

- امروز حواست نبود، پسرم. همه‌چیز مرتبه؟

نگاهش چرخید روی کشیش که مرد میانسالی بود با مو و ریش مرتب جوگندمی. چهره مهربون و چشم‌هایی جدی داشت و با لبخند نگاهش می‌کرد. پسرک لاغر کانادایی، که تا اون لحظه روی نیمکت لش کرده بود و یکی از پاهاش روی صندلی جلویی بود، سریع از جا پرید و صاف نشست و بلافاصله مودبانه سلام کرد.

کشیش که روی نیمکت جلویی نشسته و برگشته بود سمت مارک، لبخندی زد و سرش رو تکون داد.

- راحت باش، فقط می‌خواستم حالت رو بپرسم.

مارک مکثی کرد و به چهره مهربون زل زد. پدر ″جان″ (father john) (1) از وقتی که پاش رو گذاشته بود کره، همیشه خیلی هواش رو داشت و کمکش می‌کرد، شاید، شاید... شاید باید ازش می‌پرسید. ها؟ نه که مستقیم، که می‌ترسید در اون صورت بیرونش کنن، ولی خب. باز هم...

- پدر، یه سوالی بپرسم؟

- برای همینه که من این‌جام. مگه نه؟

دست‌هاش هنوز توی جیبش بود و حالت تدافعیش رو داد می‌زد. درشون آورد و توی هم قفلشون کرد. سوالش چی بود؟ اینکه رابطه داشتن با همکلاسیش رو چطوری می‌شه با دین توجیح کرد، هان؟ چطوری هم خدا رو داشته باشه، هم خرما رو، هان؟

- یه... یه کاری هست که... تو انجیل بهش می‌گن گناه ولی... چی می‌شه، چی می‌شه اگه احساس گناه نداشته باشه؟

His Imaginations | DotaeWhere stories live. Discover now