Chapter 4

966 241 145
                                    


فصل چهارم

بکهیون

«بک! بجنب! تو پنج تا سفارشو امروز جا انداختی!»

صدای موسیو لواندر رو می‌شنوم و دستپاچه‌تر می‌شم اما طبق معمول خونسرد و مسلط به نظر می‌رسم. تا اینکه حس می‌کنم پیشونیم باز به در کمدی که توش پیش بند‌های اضافی رو می‌ذارن، خورده و به شدت می‌سوزه.

لعنت بهش...

زیر لب فحش می‌دم. مونیسا به سراغم میاد. اگر صاحب‌کارم رو سرم غر نزنه  من می‌تونم کارم رو خیلی بهتر انجام بدم. و بهتر می‌تونم رو بردن سفارش‌‌ها تمرکز کنم چون مشخصا گارسونی بهتر از من گیرش نمیاد! مشخصا بقیه کارکن‌هاش یک مشت مفت‌خور دله دزد هستن که حتی تو کل پاریس هم می‌تونن به مفت‌خوری مشهور بشن.

و منصفانه نیست که هر بار مثل سگ یقه‌ی پیراهنم رو هنگام ورودم به آشپزخونه بو کنه و از این بخواد مطمئن بشه که بوی سیگار نمی‌دم. من صبح‌ها به هیچ وجه نمی‌تونم سیگار بکشم. ولی سیگار بعد کار آرامش خاصی رو به تک تک سلول‌هام تزریق می‌کنه.

بین گارسون‌های رستوران سِپتیم، مونیسا بهتر از همه کار می‌کنه و با من دوستی نزدیکی داره. در اولین روز‌های دوستی و آشنایی‌امون، طِی یه سؤتفاهم مضحک، داخل باری، همدیگه رو بوسیدیم و بعد به طرز فجیعی فهمیدم که اون لزبینه و من هنگام مستی، اون رو به چشم جیون دیدم و بوسیدمش و حسابی معذبش کردم. جیون زیبام... راستش رو بخواید من دیگه نمی‌بینمش. اون درکنارمه. در خیابون شانزلیزه. ولی بودنش در کنارم بیشتر زجرم می‌ده. چون اون در کنارمه و من حتی نمی‌تونم چهره‌ی زیباش رو از نزدیک ببینم.

صدای مونیسا افکارم رو بر هم می‌زنه: «پسر، مشخص نیست داری چی کار می‌کنی! از سرت داره خون میاد!»

در کمد رو با حرص می‌بندم و ازش فاصله می‌گیرم. دستم از درد سرم، می‌مونه روی موهام. با صدای نسبتا بم و خشداری می‌گم: «لعنت بهشون! یه روز سرم به خاطر غرغرهاش از جا کنده می‌شه!»

موسیو لواندر در کسری از ثانیه جلوی چشم‌هامون سبز می‌شه و اون ابرو‌های مشکی‌اش رو بالا می‌اندازه. انگار که باز چیزی رو از من طلبکاره.

آه اون مرد نحس و عوضی و دو روی کثیف!

«بک چه اتفاقی برای پیشونیت افتاده؟»

چشم غره می‌رم و تو گوش مونیسا می‌خونم که ازم فاصله بگیره چون به شدت عصبی به نظر می‌رسم. از کابینت بغل دستیم دستمالی بر می‌دارم و روی زخمم فشارش می‌دم اما تقریبا از دردش به طور خیلی ناگهانی رسما عربده می‌کشم.

همه‌ی آشپز‌ها متوجهم می‌شن و با تعجب بهم خیره می‌مونن. خدای من، انگاری ماموریت مهمشون این بود که از اون طرف آشپزخونه به بخش گارسون‌ها زل بزنن و ببینن من موفق شدم پیش‌بندم رو عوض کنم یا نه.

Lost In Paris {COMPLETED}Where stories live. Discover now