فصل دهمبکهیون
اگر از من روزی بپرسن که مضحکترین و البته بهترین روزت چه روزی از زندگیت بود، به احتمال بالا بگم روزی که پام به کیف پارک چانیول برخورد، مهربونیم گل کرد، دلم برای صاحب کیف سوخت و مثلا خواستم به طرف مقابلم کمکی کرده باشم پس کیف رو برداشتم و حالا بعد کلی درامای مضحک من اینجام.
چانیول فقط قرار بود که گلدان رو به بل بده و همه چی تموم بشه. پایان آشنایی من و اون مرد وکیل، نوشته بشه و من به زندگیام، در کنار بل، شغلم، نزدیکان فرانسویام و در انتظار بازگشت جیون زیبام، ادامه بدم.
اما حالا او اینجاست. و من متوجه شدم وکیلی که مدام جلوی بل و ماریان و آقای لارنت فحشش میدادم، پارک چانیوله. اون وکیل ماریانه و ماریان اون رو از پنجره تراس، به طور اتفاقی دیده بودش. وقتی که من سعی میکردم دماغگیر کوچیکی رو که از داروخانه خریده بودم رو روی بینی کوچیک بل جا بدم تا به گلدان توی دست چانیول آلرژی نده. از دست بل حالا واقعا عصبانی بودم. کارش شبیه رشوه گرفتن بود اما میدونستم بل دیوانهوار عاشق رزهایی که چانیول براش خریده، شده. ذوق رو در چشمهای کوچیکش میدیدم و هیجان رو در دست زدنش در داخل حیاط تماشا میکردم.
ماریان و لارنت، پارک چانیول رو بر حسب اتفاق داخل حیاط ملاقات کردن و آقای لارنت با ذوق اون مرد رو برای شام نگه داشت. حالا که بهش دقت میکنم، ماریان تمام مدت درباره پارک چانیول راست میگفت. او مهربون بود، اما ضعیف. از او کم و بیش عصبانی بودم. ماریان برای من مثل عضوی از خانواده میموند. او برای من عزیز و مهم بود. دوست نداشتم زندگیاش تمام مدت به این بگذره که قراره با آیندهاش چی کار کنه. قراره چه بلایی سرش بیاد. اون عزیز من بود و مشخصا نمیخواستم حتی ذرهای اذیت بشه. این حسیه که ماها نسبت به عزیزانمون داریم. ما نمیخوایم اونها آسیب ببینن. بیاینکه به قانون همیشگی اینکه همه آدمها روزی آسیب میبینن توجهی کنیم. این کاریه که عشق باهات انجام میده. قوانین جلوی چشمهات خاکستر میشن و چیزی به جز عشق نمیبینی.
به اندازه تمام روزهایی که با ماریان درست کردن کروسان* رو برای بل یاد گرفتم، و طرح دکوراسیون خونهام رو با هم عوض کردیم، و تمام مراقبتهایی که با هم برای بل به عمل آوردیم، دوست دارم. اون برام عزیزه. درواقع خواهر بزرگتر من به حساب میاد. خواهری که هیچ وقت به لطف پدرم نتونستم داشته باشمش. پدر من اعتقادات چرندی داشت. اون معتقد بود که اگر دختری در خانوادهاش متولد شه، به هیچ دردی نمیخوره اما یک پسر میتونه نسلش رو ادامه بده. بهتون که گفتم، پدر من یک نظامیِ مذهبی عقب افتاده هست.
چانیول میخواست دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنه، نه؟ پس باید هر جور که میشد، باید برای ماریان قدم محکمی برمیداشت و کمکش میکرد.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Lost In Paris {COMPLETED}
Фанфикچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...