فصل نوزدهمبکهیون
کاش بشه امروز گیرش انداخت...
یعنی میشه امروز گیرش انداخت؟
نکنه جدی جدی داره سیگار میکشه و واسه همینه که دو هفته هست غیبش زده و دیگه عصرها در اطراف میدانِ پشت رستوران، پیداش نمیشه تا یک ایستگاه رو با هم رد کنیم؟
آخه چه کاری بود بهش سیگار دادم...
آه همیشه رقت انگیز بودی بیون بکهیون...
«بک! گاسیو انگشتش زخم شده! این سفارشو تو ببر!»
به تخمم که انگشتش زخم شده... چانیول سیگاری بشه باید چه غلطی بکنم؟!
صدای نحس موسیو لواندر برای بار هزارم توی گوشم پخش میشه.
من پانزده دقیقه وقت استراحت دارم و تقریبا باید تا سه ساعت دیگه توی رستوران بمونم درحالی که چیزی به تاریک شدن هوا نمونده. دلم میخواد از کارم جیم بزنم تا در وقت استراحتم جوابگوی دست و پاچلفتگی بقیه گارسنها نباشم!
ماگ قهوهام رو توی اتاق رختکن، به گوشهای پرت میکنم و به مونیسا پیام میدم که بیشتر منتظرم بمونه. امروزم انگار تموم شدنی نیست. زانوهام به طور غیر قابل توصیفی درد میکنن. ولی اگه اون وکیل بچه عادتی به جز نوشیدن قهوه تلخ پیدا کرده باشه، خودم با دستای خودم خفش میکنم! دوست ندارم به این فکر کنم از مهمونی اون شب به بعد، به افسردگی حادی چیزی دچار شده و سراغ سیگار رفته. اون وقت سرنوشت مضحکش با مال من فرقی نمیکنه. اون خیلی آسیب پذیره و کسی نیست که مراقبش باشه. شاید افکارم چرند به نظر بیاد اما از نزدیک ملاقات کردن با اون وکیل، همیشه این حس رو به من میداد. شاید هم فقط داره نادیدهام میگیره... اما دو هفته کم نیست!
***
راس شش از در پشتی رستوران خارج میشم. کمی زودتر از روزهای قبل. البته خوششانسی اوردم چون گارسون جوان و سر به هوای ما، گاسیو، با اینکه دستش زخم شده بود، نسبت به روزهای قبل، کمتر خرابی به بار آورده بود و البته نباید تیز و فرز بودنِ امروزِ نظافتچیِ آشپزخانه رو نادیده میگیرم.
یقه پیراهنم رو بو میکنم. بوی فوندو میده. سس مورد علاقه چانیول... لبخند محوی میزنم اما لبخندم زیاد پایدار نمیمونه. چون مونیسا پشت سرم از در درمیآد و ادعا میکنه: «امروز خوب از دست لواندر فرار کردی، خبری شده؟»
از در رستوران فاصله میگیرم و بعد اینکه مونیسا در رستوران رو میبنده، نگاه معناداری بهش میاندازم. مگه باید خبری به جز گیر انداختن وکیل پارک باشه؟ اوه... البته خب من که درباره نقشه امروزم به مونیسا چیزی نگفتم. تمایلی هم ندارم بگم. چون طی چند روز گذشته حرف اون بوسه ناخواسته وسط کشیده شد و مونیسا جدی جدی حرفهای ناخوشآیندی زد. ولی اون به طرز عجیب و مضحکی خیالپردازی میکرد که چانیول به احتمال بالا دو جنسگراست و از من خوشش اومده. حتی فکرشم باعث میشه از گوشهام دود بیرون بیاد! بهم تاکید کرده بود که دست کم نادیده نگیرمش و ما دوتا یک جورهایی دوست به حساب میایم.

VOCÊ ESTÁ LENDO
Lost In Paris {COMPLETED}
Fanficچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...