فصل ۴۸بکهیون
«پاپا؟»
گمانم صدای بل رو شنیدم. ولی زیر پتو گرمتر از اونیه که فکرش رو بکنید. پس دل کندن ازش هم برای فردی که یه سرماخوردگی وحشتناک گرفته، خیلی به مراتب سختتره. سرم رو بیشتر زیر بالش فرو ميکنم و سرگیجهام رو نادیده میگیرم. اینطوری قرار نبود تبم پایین بیاد اما خب فعلا وقت قهرم بود. نه از بل، بلکه از کسی که با نقشه قبلی پشت سر بل ایستاده و باز میخواد مثل گربهها خودش رو به من بمالونه تا مراقبم باشه و به پروندههای دست نخوردهاش توجهی نکنه. اواخر فوریه خیلی نزدیکه. خیلی نزدیک. گمانم کمی هم اضطرابم دست به دست داده تا اینجور سرما بخورم و زمینگیر بشم. البته اگر احمقبازی اون روزم با چانیول رو توی مغازه پاپایا فاکتور میگرفتم.
این روزها هم مثل روزهای قبل خلاصه میشد. البته به جز وقتهایی که چانیول از دستم میگرفت و لب میزد: بزن بریم ماجراجویی!
و این تمام چیزی بود که قلب آشفتهحالم رو از کمپ، اپرا و کافه جدا میکرد و اون وقت بود که میتونستم از ذهن خستهام کمتر کار بکشم و فقط فکرم رو به کسی بسپارم که داره زیر گردنم رو لمس و نوازش میکنه، به روحم بوسه میزنه و لب مثل همیشه میگه که چقدر دوستم داره.
«پاپا! نمیخوای بدونی دندون امسالمو کجا خاک کردم؟»
اولیش رو که تو حیاط پاپا لارنت خاک کرده بود. توی روزهای اول هفتسالگیش. همون روزی که از دندون افتادش وحشت کرده بود تا اینکه بهش توضیح دادم این کاملا عادیه که دندونهاش توی هفت و هشت سالگیش بیافتن. فکر کنم امسال دیگه به یه موش کوچولوی بامزه تبدیل میشد. این دومین دندونش بود و قرار بود دندون سومش هم در ادامه هشتسالگیش بیافته. آیا قرار بود همه اینها رو هم همراه ادامه گذشت کودکی بل عزیزم ببینم؟ نمیدونم، در واقع به آینده فکر نمیکنم. چرا که از روند پرونده خبری ندارم. فقط میدونم که به اولین جلسه دادگاه احضار شده بودم. دست کم میدونستم با فرصت کوتاهی که با بل دارم، میتونم همچنان یک سری چیزها رو تغییر بدم. میدونستم اگر مدارک به دست دادستان میرسید، من هیچ چارهای به جز اینکه دست کم از جیون بخوام بذاره گاه به گاه بل رو ببینم، نداشتم. اون رو هم که چانیول میگفت همه چیز با اولین جلسه دادگاه جلو نمیره. اما توی دلم آشوب بدی افتاده بود. هر لحظه که صدای بل رو میشنیدم، به این فکر میکردم که اگر یک روز دیگه صدای خنده و حرفهای شیرینِ کودکانهاش رو نشنوم، هر روز در آغوش نگیرمش، به درسهاش سختگیری نکنم، باهاش بازی نکنم و بزرگ شدنش رو تماشا نکنم، زندگیام هیچ جوره قرار نیست گذر کنه. بدون بل این مسئله غیر ممکنه. بدون چانیول هم غیر ممکن بود. اگر چانیول بر حسب عذاب وجدانش از من فاصله میگرفت، اگر من باز بد میشدم و دلش رو میرنجوندم، زندگیام در یک مسیر مملو از تاریکی و سکوت و پر از واهمه و پوچی سیر میکرد. اون وقت دیگه بیون بکهیون بودن هم معنایی پیدا نمیکرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
Lost In Paris {COMPLETED}
Fiksi Penggemarچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...