فصل پنجمچانیول
تند تند اداره پلیس رو قدم بر میدارم و به ساعت مچیم نگاه میکنم. به موقع خودم رو رسوندم. خوشبختانه زود گزارش رو به اداره پلیس نوشته بودم و دزد زود پیداش شده بود.الگا به شدت مضطرب و نگران بود و مدام باهام تماس میگرفت. چون داخل جلسه بودم، اجازه نداشتم تلفن همراهم رو به داخل اتاق جلسه ببرم. ساعت در راس دوازده ظهر بود. نتونسته بودم به خیلی از تماسهام جواب بدم و تقریبا از این بابت به شدت مضطرب شده بودم.
تماس تلفنم رو فوری جواب میدم و لب میزنم: «بِبه؟»
صدای الگا حالا برام از پشت خط تلفن واضحه: «اوه، چان! چی شد؟ از دادگاه در اومدی و گفتی کیفت رو پیدا کردن.»
سالن رو با قدمهای بلندم تندتر طی میکنم. نباید برای جلسه بعد بازپرسی دیر برسم. بعد اون هم باید تو دفترم پروندهها و مدارک ماریان رو چک کنم. فکر کنم امروز نزدیک به نه ساعت درگیر کارم باشم. قراره الگای عزیزم رو دیرتر ببینم. و درواقع نمیدونم چطور بهش از پشت تلفن توضیح بدم.
«آره مافم. سر جلسه بودم و وقتی گوشیم رو بهم تحویل دادن متوجه تماس اداره پلیس شدم.»
تصور میکنم که الگا داره از پشت تلفن لبخند میزنه: «خوشحال شدم مون موسیو. امشب زود بیا خونه باشه؟ زیاد کار نکن. چشمهات گود رفتن.»
صدام اتوماتیکوار با این حرفش بریده می شه و میایستم. دیگه راهرو رو نمیدوم.
«چانیول؟»
بهت چی بگم مافم؟
با تردید میگم: «عزیزم من یکم دیر میام. اون کیف همه مدارک ماریان رو شامل میشد. باید باز بخونمشون و برم سراغ اون زنی که ماریان میگفت....»
صدایی نمیشنوم و میترسم. عصبانیت و دلخوری الگا وحشتناکه. هیچ وقت نخواستم ناراحتش کنم.
«خیل خب، میشه بهم بگی کی میآی خونه؟»
تند تند سعی میکنم کلماتم رو به زبون بیارم: «ببین عزیزم برای فردا شب میتونیم بریم بیرون واسه شام، چطوره؟ امروز دستم بنده، متاسفم...»
صداش غم زده است ولی نمی خواد چیزی رو بروز بده: «باشه، فعلا.»
قبل اینکه بذاره من هم ازش خداحافلظی کنم، تلفن رو قطع میکنه.
الگای لجباز من...
احساس عجیبی دارم. قلبم باهام صادق نیست و از تپیدن ایستاده. الگا به عشق و محبت و توجه بیشتری نیاز داشت و من نمیتونستم اون رو بهش بدم. نه تا این که دنیای من به جای بهتری تبدیل بشه. به این فکر میکنم که در اون لحظه کیفم رو از دست دزد میگیرم، دزد میره زندان و خب اینجوری دنیا جای بهتری میشه؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Lost In Paris {COMPLETED}
Fiksi Penggemarچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...