فصل بیست و هشتمبکهیون
صدای بوق ماشین راننده پشت سر تاکسی، وادارم میکنه هر چه زودتر کرایه ماشین رو پرداخت کنم و به سمت پیاده رو بدوم. کیف بند دارم رو روی گردنم جا به جا میکنم. سنگینیاش روی شانهام اذیتکننده هست. ساعت حالا راس دهه. سعی میکنم چیزهایی که در یک ساعت قبل شنیدم و دیدم رو در ذهنم تجزیه و تحلیل کنم. به دیوار ساختمان پشت ایفل تکیه میدم و پلکهام روی هم میافتن. سرما روی نوک انگشتام گرفته و اونها حالا بیحس هستن. من بیحسم. از هر فکری خالیام. ولی صدای معترض چانیول هنوز داخل سرمه و نگاه ناامیدش رو روی خودم حس میکنم.
به او به سادگی التماس کرده بودم که همون لحظه من رو از بیمارستان به دفترش ببره تا جیون رو ببینم و او سرم داد زده بود که تمومش کنم. لحظه بعد در سکوت بودم و حتی او هم در سکوت بود. چی رو باید تموم میکردم؟ خواستن دختری رو که عاشقانه هنوز میپرستیدمش؟ اون بوسه امید زیادی بهش داده بود، اینطور نیست؟
در لحظات بعد، فقط بین ما سکوت بود. به نظر میرسید چانیول به زور تونسته بود صدای من رو برای جیون توجیه کنه و او چیزی نفهمیده بود. او حتی صدای من رو هم به یاد نداره و از پشت تلفن نشناختتم. ناراحت کننده هست اما من نباید انقدر سست میموندم. چانیول روی صندلی خوابیده بود. به خوبی دلخوریش رو به نمایش گذاشته بود. و حق هم داشت. او بازیچه من نبود که در لحظه اول امیدوارش کنم و در لحظه بعد ازش بخوام که من رو در همون لحظه پیش معشوقه سابقم ببره. کاش میشد کلمه سابق محو بشه و در همون لحظه اون رو کنار خودم نگه دارم.
به گوشیام که توی دستم مونده، خیره میشم و بعد رد شدن ماشینهای پشت ساختمان رو تماشا میکنم. خیابان به قدری داره ساکت میشه که حس میکنم از نو گم شدم و در اوج آزادی خودم نیستم. برای اولین باره که این رهایی رو نمیخوام. این آزادی رو نمیخوام. خیابان کلاسیک پشت ساختمان برج، تاریک و دلگیره. در گوشه گوشهاش مردها و زنهایی هستن که زیر تیر چراغ برقها ایستادن و سیگار میکشن و مینوشن. اینجا جایی نیست که جیون رویاش رو داشت تا ببینتش؟ چی میشد حالا میکشوندمش اینجا و همه چی تموم میشد؟ اما اون وقت دیگه در زندگی من چانیولی باقی نمیموند تا بل عمو چانی صداش کنه.
از اینکه شماره جیون رو از گوشی چانیول در هنگام خوابش دزدیدم، پشیمون نیستم. رمز عبورش رو فراموش نکرده بودم و یک راست پیداش کرده بودم اما داخل بیمارستان نمیشد بهش زنگ زد. همه چی قرار بود تموم بشه و جیونم به خونه برگرده. همون شب باید همه چی تموم میشد. کمرم و پاهام درد غیر قابل تحملی رو دارن اما تا کنار پل سین پیاده قدم برمیدارم. پالتویی که از داخل کمد اتاق بیمارستان پیدا کردم، گرمه و بوی ادکلن شیرینی رو میده که چانیول عاشقشه. حتما پالتوی چانیوله. دمپاییهای پارچهای بیمارستان پاهام رو دارن شکنجه میدن. نوامبر واقعا سرده.
YOU ARE READING
Lost In Paris {COMPLETED}
Fanfictionچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...