فصل ۴۵
بکهیون
روی نت سل و می انگشت میذارم. منصرف میشم و همزمان یک کلاویه به سمت راست حرکت میکنم و از کشفم کم و بیش راضی میشم. دفتر نوتم رو از روی پیانو برمیدارم و با اشتیاق نت بعدی رو روی خطوط حامل میکشم. میخواستم درک بهتری از هر نت و هر ضرب داشته باشم و تا موقع شروع کلاسها به مشکل نخورم. چندتا قطعه از یان پیر تیرسن* بود که باید خوب تمرینشون میکردم. مشکل دیگهای باهاش نداشتم. فقط چشمهام دارن زیر اتاق نشیمن پر نور خونه چانیول میسوزن. خالکوبی امروز ازم انرژی زیادی گرفت. بل به بستنیاش رسید و خیلی یکهویی تصمیم گرفت روزهای آخر تعطیلاتش رو با خاله ماریان و مونیسای عزیزش که تازه به پاریس برگشته بودن، وقت بگذرونه. در نتیجه من و چانیول رو رسما از خونه پرت کرد بیرون. دختر باهوش کوچولوی من زیادی مشکوک شده. اشتیاق داشتم خالکوبیم رو به بل نشون بدم ولی میدونستم اون وقت بهانه میآره که اون هم خالکوبی میخواد. پد جراحیاش رو خیلی وقته از روش کندم اما هنوز سوزش پوستم رو حس میکنم. هنوز تا اومدن سفارش پیانوم به خونهام وقت مونده بود و بد هم نشده بود که اون روز میخواستم پیش چانیول تنها بمونم. مارتا از تعطیلات زود برگشته بود و این خوشحالکننده بود. روزهای تعطیل خونهی چانیول مثل بمب میترکید و من نمیتونستم کاری درباره لیوانهای کافی توی اتاق نشیمن، لباسهای آویزون از نردهی پلهها یا کثیفی سینک ظرفشویی انجام بدم چون چانیول و تنبلیاش این اجازه رو بهم نمیداد. من خودم هم تا مجبور نبودم، هیچ وقت دست به تمیزکاری و نظافت نمیزدم. حالا خونه به لطف مارتا خیلی بهتر و آرامشبخشتر دیده میشه. چون اون زن حتی به کاشیها هم رحم نمیکنه. گمانم یک عالمه مواد شوینده روی اونها ریخته و تمیزشون کرده.
توی خونه بوی پاستا پیچیده و من حسابی گرسنم شده. گرچه هنوز برای خورد و خوراک وقت ندارم. تازه چانیول هم پیداش نیست و از وقتی که به خونه رسیدیم، توی اتاق کارش مونده. انگشتهام رو به سمت می و فا میبرم و همچنان نتها رو پشت سر هم اجرا میکنم. به نظر میرسه از نوت برداری خستهام. باز پلک میزنم و آه میکشم. گمان کنم تو یه آیندهی خیلی نزدیک به عینک زدن احتیاج پیدا میکنم. چشمهام واقعا از زل زدن به خطوط نازک حامل و نتهای ریز و تمیز نوشته شدهی دفتر، خسته شدن و درد میکنن.
باز مشغول نواختن میشم. قطعه بعدی خیلی زیباست. ریتم ملایم و نرمی داره و نتهاش به سادگی میتونن نوشته بشن. این نتها بیشتر با کلاویههایی هستن که آوای بمتر و هارمونی مرتبتری دارن. زیر لب ناخواسته من و منی میکنم و نتها رو میخونم. با پا ضرب میزنم و از خستگیم رو فراموش میکنم. حس میکنم ذهنم ثبات پیدا کرده. نواختن باعث جداییام از مشغلهی فکریام میشه. بیشتر از همه به خاطر این دوستش دارم.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Lost In Paris {COMPLETED}
Фанфикچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...