فصل ششمبکهیون
تلفن به دست به نردههای تراس تکیه داده بودم. تحمل داد و هوارهای لواندر واقعا سرسامآوره. البته اون مرد وکیل هم بیتقصیر بود. نباید اونقدر فحاشی میکردم.صاحب بهترین رستوران پاریس رسما یک روانیه البته تا وقتی که با همسرش دعوا کنه، شب رو توی بار بگذرونه و یا قرصهای اعصابش رو به موقع نخوره، اوضاع همینه. به هیچ وجه نمیشه متقاعدش کرد.
پوک عمیقتری به سیگارم میزنم و باز به لواندر اجازه میدم تا میتونه، سرم داد بکشه. توی تراس ایستادهام و کوچه رو تماشا میکنم، عصر سرد و دلانگیز پاریس رو. طبق معمول شلوغه.مثل هر عصر همه کارمندها به سمت خونههاشون برمیگردن. خوشبختانه این محله زیاد اتوموبیل نداره، رفت و آمد آنچنانی هم نداره. سکوتش دلنشینه و بهم یاد آوری میکنه که توی پاریس عظیم، چقدر کوچک و تنها هستم.
از لای در تراس، به داخل خونه نگاه میکنم. بل داره تکالیفش رو انجام میده و متوجه این نیست که من داخل تراس سیگار میکشم. خوبه، چون هیچ وقت دوست ندارم بل متوجه سیگار کشیدنم بشه.
چندین روزنامه تو دستم نگه داشتم و در حین این که به غرولندهای موسیو لواندر گوش میدم، به بخش کاریابی روزنامهای خیره موندم. درحالی که در منتظرم لواندر جمله، تو اخراج هستی موسیو بیون رو برای آخرین بار بگه، دنبال یه کار جدید کوفتی توی بخش کاریابی روزنامه میگردم.
صدای نعره لواندر تموم میشه و با آرامش لب میزنم:«متوجه هستم.»
فحش نمی دم، آرومم. مثل اون مردی که فکر می کرد من دزد کیفشم. عجیبه، من فقط در مواجه با پاپا لارنت، ماریان و بل آرومم. گویی آرامش عجیب اون مرد روم تاثیر گذاشته.
موسیو پارک، آدم به شدت تو سری خوری به نظر میرسید. البته در نگاه اول که اینطوی بود.
آدمها در وجه اول، برات نمیتونن مثل یک کتاب باز بشن تا بشناسیشون. اونها به مرور زمان باطنشون رو برای نزدیکانشون به نمایش میذارن. و من به همین علت، هنوز معتقدم که پارک چانیول، آدم دو رویی هست که با چرب زبانی و ادب، میخواست من رو راضی نگه داره.
این که انقدر اون مرد افکارم رو درگیر کرده، عصبیام می کنه. مهم نیست، ولی آرامش عجیبش به ذهنم نفوذ کرده.
آقای لواندر کلی فحاشی کرد و سرم داد زد و من نهایتا فقط گفتم: متوجهم.
پشت خط تلفن ساکته. به نظر میرسه لواندر داره نفس نفس میزنه و میخواد جمله اخراج هستی رو با قاطعیت بیشتری بیان کنه.
«یک بار دیگه تکرار شه، میدمت به سگای اون مردی که شراب رو روت ریخت! میفهمی بک؟! از این به بعد جسدت رو هم که شده میآری سر کار! به ساعت کاریت هم اضافه میشه!»
KAMU SEDANG MEMBACA
Lost In Paris {COMPLETED}
Fiksi Penggemarچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...