فصل ۴۹چانیول
به هیچ وجه نمیتونم با این شرایط کنار بیام. این چهارمین بار از پارساله که موسیو مارتین و مادام استفانی با هزار جور پز و ادعا به دفترم اومده بودن و درخواست طلاق رو میدادن. دوست داشتم اینبار لعنت شده واقعا قصدشون جدی باشه نه اینکه از نبود من داخل دفترم سؤاستفاده کنن و هر بار منشیام گیرشون بندازه.
پرونده طلاق رو روی میز گذاشتم و از خستگی، چانهام روی میزم مونده. امیدوارم مادام لیپا قبل اومدن، مطابق عادتش در بزنه و من رو اینطوری نبینه. از بعضی از آدمها، به قول بکهیون، خستگی مفرطی میگیرم که قابل توصیف هم نیست. به پرونده چرمی ورق میزنم و آه میکشم. اینجا یک سری تخلفات ثبت شده که مربوط میشه به اعتیاد موسیو مارتین. کلمه اعتیاد به تازگی بدنم رو به رعشه میاندازه. بکهیون تقریبا سه ماهه که پاکه ولی این سابقه هنوز روی روند پروندهاش تاثیر داره. یک هفته تا دادگاه باقی مونده و من هنوز اینجا درگیر کارهای دیگهام هستم. بالاخره چانهام رو از روی میز بر میدارم. هیچ درک نمیکنم که چرا گریک یک دم پاش رو داخل دفترم میذاشت و میگفت حضانت یه بچهی هشتساله زیاد پروندهی مهمی نیست. هیچ کس حساسیت من رو روی پروندهی بل درک نمیکرد. مهم نبود چقدر زمان بخرم. فقط رای دادستانی و بازپرس توی جلسه و حضور خودم، بکهیون و جیون مهم بودن و بس. از راههای دیگه دستم بسته بود. بکهیون چنین اجازهای به من نمیداد و من به نظرش احترام میذاشتم. مرد فسقلی من یک تنه میخواست از پس همه چیز بر بیاد و من صبر کرده بودم. دست کم میشد نظر آقای دلپی رو عوض کنم. میخواستم به جایی چنگ بزنم اما دستهام بسته بودن. احساس خستگی میکردم چون هیچ راهی نداشتم. اگرچه حرف زدن با مادر بل برابر بود با سقوط من و بکهیون. اگر چیزی از رابطهمون میفهمید، مطمئنا از جفتمون شکایت میکرد. از بکهیون به جرم اغوا کردن وکیل پرونده و خودم هم که از کار تعلیق میشدم. این گزینه رو خیلی وقت بود از ذهنم قلم زده بودم.
از مادام لیپا ممنون بودم که نظافتچی به اتاق من میفرستاد و همیشه اتاقم با راهنمایی او، مرتب میموند. از ذهن آشفتهام انتظاری نداشتم که بتونه تمرکز کنه و وادارم کنه که به وضعیت دفتر برسم. فقط حس میکنم جلسهی صبح دادستانی، کمی خستهام کرده و به کافئین نازنینم احتیاج دارم. اون رو هم که مادام لیپا با من لجاجت میکنه و نمیآرتش.
صدای تق تق خوردن در، توجهم رو جلب میکنه و سرم رو به سمت در میبرم. با تواضع لب میزنم: «بیاید داخل مادام لیپا.»
لیپا با تردید در رو باز میکنه و با قیافهای آشفته حال نگاهم میکنه. یک پام رو روی پای دیگهام میاندازم و گره کراواتم رو شل میکنم. احساس خفگی میکنم. اما میدونم اگه گرمای اتاقم فقط یک درجه بیاد پایین، قندیل میبندم. واقعا باید یه فکری به حال این آزمایش خونم میکردم.

BINABASA MO ANG
Lost In Paris {COMPLETED}
Fanfictionچانیول یه وکیل خوش قلب و مهربونه که از پس پروندههای زیادی بر اومده. اون در واقع هیچوقت فکرشو نمیکرد تو پاریس، عاشق مردی بشه که فقط یه گارسون تو رستوران سِپتیم پاریسه و دختری داره که به جز براورده کردن آرزوهاش، به چیز دیگهای توجه نمیکنه. ~~~~~~~~~~...