part 2

172 32 3
                                    

-هولی جیسز....چی شده!!
فیوری دستشو به علامت سکوت روی بینیش گذاشت و به داخل اومد. صورتش زخمی بود و از دستش خون می‌چکید. به سختی پاهاش رو روی زمین حرکت میداد.
+استارک؟
استیو سری به علامت نفی تکون داد و حالت تدافعی گرفت. کنار راه‌پله ایستاده بود تا درصورت بروز مشکلی خودش رو سریعا به بچه ها برسونه.
فیوری خودش رو روی مبل انداخت و با بی‌حالی گفت
+زنم بیرونم کرده!
و مشغول تایپ چیزی تو مبایلش شد. استیو ابروهاش بالارفت
-نمیدونستم زن داری!
فیوری گوشیش رو به طرف استیو گرفت و گفت
+چیزای زیادی هست که درباره ام نمیدونی...
روی صفحه مبایل نوشته شده بود: دیوارها گوش دارن!
و ادامه داد
+متاسفم که مجبور شدم بیام اینجا، جای دیگه ای برای رفتن نداشتم
و همزمان نوشت: شیلد لو رفته...
استیو نفس هاش به شماره افتاد. اما سعی کرد با خونسردی گفتگوشون رو ادامه بده
-کی دیگه از همسرت خبر داره؟
فیوری بیشتر روی صندلی تکیه داد وگفت
+تعداد کمی از نزدیکام
و تایپ کرد : تو و رومانوف
فیوری از جاش پاشد و دوباره مشغول تایپ شد. استیو خواست لب باز کنه که با صدای شلیک گلوله متوقف شد.
سه گلوله در ثانیه به فیوری شلیک شد و اون به زمین افتاد. استیو سر خم کرد ودستش رو سپر سرش کرد و به طرف فیوری رفت و از پنجره به تیرانداز نگاه انداخت.دست فیوری رو گرفت و اونو به کنار دیواری دور از پنجره کشوند و خواست شیلدش رو برداره که فیوری دستش رو گرفت و فلشی رو تو دستش گذاشت.
بریده بریده زمزمه کرد
+به... هیچکس... اعتماد... نکن
هارلی و پیتر با صدای شلیک از خواب پریدند. پیتر سریعا از اتاق بیرون اومد و گفت
(پیتر) - یه اتفاقی داره میوفته!
هارلی چشم چرخوند
(هارلی) - عه بالاخره سنسورهات به کار افتاد؟
با شنیدن صدای درگیری بیرون خونه به طرف پنجره رفتند. مردی با یک دست فلزی مشغول مبارزه با استیو بود.
پیتر خواست از به کمکش بره که هارلی جلوش رو گرفت
(پیتر) - پاپز به کمک نیاز داره
(هارلی) - اون از پسش برمیاد!
مرد لگدی به تخت سینه استیو زد و اونو به کناری انداخت و به طرف موتورش دوید. استیو چرخی زد و سپرش رو برداشت و به طرفش پرت کرد.
مرد در لحظه برگشت و سپر رو گرفت.
چشمای هارلی و پیتر از تعجب گرد شد
(هارلی) - هولی فاک!!
مرد سپر رو به طرف استیو پرت کرد. سپر به شکمش خورد و به عقب کشیدش. مرد سوار موتورش شد و به یک چشم بهم زدن فرار کرد و از نظرها محو شد.
هارلی و پیتر با سرعت از اتاق بیرون زدند و از پله ها به پایین دویدند.
استیو درحال صحبت تلفنی با ناتاشا بود.
هارلی با دیدن فیوری که بیهوش روی زمین افتاده، پیتر رو پشت خودش مخفی کرد و ترسیده سرجاشون ایستادند.
استیو تلفنش رو قطع کرد و با نگرانی به طرفشون برگشت
-پسرا...همین الان برید وسایلتون رو جمع کنید، خواهرتون رو بیدارکنید و آماده بشید تا هپی بیاد دنبالتون. از پپر خواستم چند روزی حواسش به شما باشه... زودباشید
(پیتر) - پاپز.... منم میتونم کمک کنم!
-نه پیتر... تنها چیزی که الان ازت میخوام اینکه که حرف برادرت رو گوش کنی و باهم مواظب خواهرتون باشید باشه؟
پیتر سر تکون داد و راهی اتاقش شد. هارلی نگاهی به استیو انداخت حرف داخل چشم های استیو رو خوند و با سر تایید کرد.
استیو نمیخواست که پیتر وارد این جریان بشه و هارلی باید جلوی کارهای احمقانه ای احتمالیش رو میگرفت...
پیتر وسایلش رو جمع کرد و مورگان رو به بغل کشید.
تا هپی هم برسه، مامورین شیلد سر رسیده بودند و جسم بی‌جون فیوری رو داخل آمبولانس میگذاشتند.
استیو نفسش رو با صدا بیرون داد و دستی به موهای پریشونش کشید. اتفاقات چندساعت اخیر براش غیرقابل هضم بود!
بعداز دیدن خط صاف دستگاه و خبر فوت فیوری، دنیاش به سکوتی وحشتناک فرو روفته بود.
کسی که دستور حمله به فیوری رو صادرکرده حتما از سران شیلد بوده!! ترس از اتفاقات پیش روش مثل خوره به جونش افتاده بود!
فلش رو توی جیبش فشرد و برای ثانیه ای چشم هاشو بست.
به هیچکس اعتماد نکن...
به هیچکس...
این حرف چه معنی داشت!؟
چشم باز کرد وبی توجه به ساعت برای بار هزارم شماره تونی رو گرفت و وقتی دوباره با بوق آزاد مواجه شد پیغام صوتیی براش فرستاد.
"هی بیب....خواهش میکنم بعداز شنیدن این پیغام سریعا خودت رو به نیویورک برسون... اتفاقات عجیبی دارن میوفتن... من....(مکثی کرد)....بهت نیاز دارم..."
بعداز فرستادن پیغام نگاهی به ناتاشا انداخت که تو بغل کلینت، مغموم به روبه روش زل زده بود.
هیچ حرفی نمیزد. کلینت به آرومی کمرش رو نوازش میکرد و دم گوشش حرفایی رو زمزمه میکرد.
استیو میدونست که مرگ فیوری برای ناتاشا بیشتراز همه سخت بوده!
نات بارها گفته بود که زندگی حالاش رو مدیون کمک های فیوری میدونه!
نگاهش رو برگردوند و به گوشه دیگه سالن چشم گردوند، رومالو مشغول صحبت با هیل بود اما زیرچمشی تمام حواسش پیش اونا بود.
حس خوبی به این زیرچشمی نگاه کردن های رومالو نداشت.
نگاهی به انتهای سالن انداخت که مامورین شیلد به طرف رومالو میومدن.
هیل صحبتش رو با رومالو تموم کرد و رفت. رومالو همونطور که به استیو نگاه میکرد چیزی داخل بی‌سیم گفت.
استیو رو برگردوند و به طرف نات و کلینت رفت و فلش رو به دست ناتاشا داد.
توی چشماش زل زد و گفت
-برید خونه ما. یه پاکسازی انجام بدید و منتظر تونی بمونید. اگه.... اتفاقی افتاد....
ناتاشا میون حرفش پرید
+چی داری میگی استیو؟.... پاکسازی چیه... این
استیو دستش رو فشار داد و ناتاشارو از ادامه صحبت باز داشت
-اونجا نمیشه راحت صحبت کرد نات.... شنود یا هرچیز دیگه‌ای ممکنه...
(رومالو) - هی کپ.... توی شیلد کارت دارن
استیو به طرف رومالو برگشت که با مامورین شیلد منتظر ایستاده بودند تا اسکورتش کنن.
-یک ثانیه
(رومالو) - اونا الان میخوانت!!!
ناتاشا و کلینت متوجه وخامت اوضاع شدند. نات فلش رو میون دست هاش مخفی کرد و سرتکون داد.
استیو نگاهی به جفتشون انداخت و گفت
-باشه بریم...
باهاشون همراه شد و لحظه اخر به جایی که ناتاشا ایستاده بود برگشت و با دیدن جای خالیشون لبخند محوی زد.
.
کلینت کلافه هوفی کشید و سری آباژور رو به حالت اول برگردوند. خیلی مواظب بود که خسارت بیشتری به وسایل خونه وارد نکنه...
خونه بعد از بردن جنازه فیوری به میدون جنگ تبدیل شده بود. سرش رو به طرف ناتاشا برگردوند که هنوز مشغول گشتن خونه بود. هوفی کشید، خودش رو روی مبل انداخت و سرش رو میون کوسن‌ها فرو برد.
-هیچ حشره ای اینجا نیست نات
نات با سر تایید کرد و به طرفش رفت.
بدون اینکه صداش دربیاد لب زد
"+ولی فیوری که الکی چیزی نمیگه!"
کلینت لب های نات رو خوند و نگاهش رو دوباره به اطراف خونه انداخت
-اینجا خونه تونی استارکه نات.... با وجود جاروس به نظرت همچنین چیزی ممکنه؟!!! اون حتی اجازه نمیده...
یه نگاهی به نات کرد و صداش رو به آهسته ترین تن ممکن برد
-... یه مامور جلوی در خونه اش بایسته...
نات سری تکون داد و به بیرون پنجره نگاه کرد. لحظه ای پلک زد و انگار که متوجه چیزی شده باشه ابروهاش کم کم بالارفت و با هیجان گفت
+بیرون!!!
از خونه بیرون زد و کلینت هم به دنبالش...
همه جارو از نظر گذروندن. بعد از مدتی گشتن شنود کوچکی رو داخل خاک گلدون جلوی پنجره پیدا کردند و کلینت با دیدنش به ناتاشا لبخندی زد و سرتکون داد.

Marvelous Drama Season 1Où les histoires vivent. Découvrez maintenant