part 4

150 29 1
                                    

کلینت کویین جت رو جایی اطراف اردوگاه بین درخت ها مخفی کرد و باهم به طرف لوکیشنی که تونی پیدا کرده بود رفتند.
قفل درفلزی اردوگاه رو شکوندند و داخل شدند. سیاهی شب فضای اوردوگاه رو مخوف تر میکرد.
استیو بی توجه به اون ها چندقدم جلو رفت و روبه روی سوله ای ایستاد. خاطراتی گذرا از جلوی چشماش گذشت. تونی به طرفش رفت و کنارش ایستاد.
-این اردوگاه جاییه که من آموزش دیدم...
تونی نگاهی به اطرافش انداخت و گفت
+تغییر کرده؟
استیو چشم چرخوند. هنوز هم صدای بشین وپاشو دادن های کلونل فیلیپس توی گوشش می‌پیچید.
برای لحظه ای تمام سیاهی های شب محو شدند و اون خودش رو دید.
نه خیلی قد بلند...
وقتی که به سختی همپای بقیه سربازها می‌دوید...
و پگی...
اون هم اونجا بود!
پلک زد و سری تکون داد. بیشتراز 60سال از اون دوران میگذشت...
-یکم...
تونی بعداز آنالیز جارویس گفت
+حسگرهای حرارتی وجود نداره... امواجی اینجا نیست... حتی امواج رادیویی هم پیدا نکردم!! کسی که این فایل رو نوشته حتما از دستگاهی استفاده کرده که مردم از این محل رو دور نگه داره... بخصوص از اون ساختمون
و به سوله ای اشاره کرد که انبار مهمات بود. استیو به طرفش رفت و با تعجب گفت
-تو مقررات نظامی، انبار کردن مهمات رو تا فاصله 457 متر از آسایشگاه ها ممنوع می‌کنه
(کلینت) - درنتیجه این ساختمون جای اشتباهیه
استیو تایید کرد و با سپرش ضربه ای که به قفل زد و در باز شد.
باهم پا به داخل سوله گذاشتند.
کلینت تیری از چله بیرون کشید و روی کمان گذاشت. ناتاشا با احتیاط به جای جای سالن نگاه میکرد. استیو و تونی جلو تراز اون ها حرکت میکردند.
در ابتدای مسیر 3 عکس بر روی دیوار خودنمایی میکرد
سه شخص که از پایه ریزای شیلد بودند.
تونی از زره آیرون من بیرون اومد و اون رو درحالت نگهبان قرار داد.
روبه روی عکس هاوارد ایستاد و لحظه ای ساکت موند. کمتر عکسی از دوران جوانی پدرش دیده بود!
استیو نیم نگاهی به عکس پگی انداخت و به طرف دیگه ساختمون چشم گردوند.
کلینت و ناتاشا به طرف قفسه ها رفتند و هرکدوم مشغول گشتن شدند. اون مکان به قدری قدیمی بود که احتمال وجود تجهیزاتی به پیشرفتگی درایوی که در دست داشتن محال بود!
استیو روبه روی دیواری ایستاد. مکش هوارو در اون قسمت حس کرد و دستی به سنگ های دیوار کشید.
تونی کنارش قرار گرفت
+جارویس یه اسکن مادون قرمز از ساختمون بگیر
جارویس بعداز چندثانیه گفت
_قربان، در قسمتی از دیوار شمالی، جریان هوا و کابین آسانسوری تجهیز شده قرار داره
تونی و استیو بهم نگاه کردند
+یه در مخفی
استیو دستی به دیوار کشید و در رو باز کرد.
باهم وارد راهروی کوتاهی شدند که به یه آسانسور کدگذاری شده منتهی میشد.
تونی زره اش رو فراخوند و ناتاشا با استفاده از دستگاهی که به دست داشت رمز 4حروفی آسانسور رو شکوند و باهم به داخل آسانسور رفتند.
سالنی که بیشتر شبیه بانک اطلاعات کامپیوتری بود جلوی روشون نمایان شد. به داخل سالن پیش رفتند. تونی کنار دستگاهی ایستاد و گفت
+ممکن نیست که اینجا واحد اطلاعاتش باشه، این فناوری ها عتیقه است
در قمست مرکزی سالن سکویی بود که داخلش کامپیوتری بزرگ و قدیمی قرار داشت و بنظر میرسید تمام فایل های اطلاعاتی به اون دستگاه ختم میشه.
تونی با تعجب به یو اس پی درایور جدیدی که روی میز بود نگاه کرد و فلش رو داخلش گذاشت. نوشته ای روی مانیتور ظاهر شد
/سیستم رو روشن میکنید؟
تونی تایپ کرد: بله
دوربین کوچکی روی مانیتوری قدیمی حرکت کرد و روی صورت استیو ایستاد
/راجرز،استیون تولد 1918
گشت و روی صورت تک تکشون قرار گرفت
/رومانوف،ناتالیا آلینوفوا تولد 1984
/استارک، آنتونی تولد 1970
/بارتون، کلینت تولد 1982
(ناتاشا) - یه جور صدای ضبط شده است
/من رکورد نیستم fräulein (دوشیزه). شاید اون آدمی نباشم که کپتن در سال 1945 دستگیر کرد، ولی هنوز وجود دارم
عکسی بر روی صفحه نمایش نقش بست
+میشناسی؟
استیو سرتکون داد
-آرنیم زولا یه دانشمند المانی بود که برای رداسکال کار می‌کرد... ولی اون سال هاست که مرده!
/اولین تصحیح، من سوئیسی هستم، دومیش اطرافت رو ببین، هیچوقت سرزنده تراز الان نبودم. در سال 1972،به یه بیماری لاعلاج مبتلا شدم. علم نمی‌تونست بدنم رو نجات بده هرچند ذهنم ارزش نجات رو داشت.برای همین روی 64 کیلومتر بانک اطلاعاتی ثبت شد!! شما حالا در داخل مغز من وایسادین.
(تونی)-چجوری اومدی اینجا؟
/دعوت شدم
فیلمی بر روی صفحه نمایش قرار گرفت هر چهارنفر با تعجب به مانیتور خیره شدند
/بعداز جنگ جهانی این فرایند شروع شده، شیلد دانشمندان آلمانی رو برای توانایی های استراتژیکشون استخدام کرد. فکرمیکردند میتونم به هدفشون کمک کنم، درواقع من به خودم کمک کردم.
عکسی از پرچم هایدار بر روی صفحه شکل گرفت.
استیو قاطعانه گفت
-نه... هایدرا با رداسکال از بین رفت
/اگه یه سر رو جدا کنی دوسر دیگه جاش رو میگیره.
-ثابت کن
ویدویی از جنگ جهانی آغاز شد. تونی ازشون فاصله گرفت و با سیگنال خطری که دریافت کرده بود شروع به پردازش اطلاعات دریافتی جارویس شد.
این امکان نداشت!
موشکی از شیلد به طرفشون شلیک شده بود...
+استیو!!... استیو موشکی از شیلد به اردوگاه فرستاده شده
استیو با عصبانیت مانیتور رو شکوند و ناتاشا فلش رو گرفت و باهم به طرف درهای خروج رفتند.
کلینت اولین کسی بود که به در رسید و با تعجب متوجه بسته بودن در شد.
/متاسفم برای این وقت کشی کپتن
-چقدر وقت داریم؟
+30ثانیه!!
/قبول کن اینجوری بهتره
تونی به در شلیک کرد و در رو باز شد.
باهم وارد کابین آسانسور شدند.
تونی و استیو با کمک هم در آسانسور رو بستن و با بسته شدن در موشک همون لحظه به زمین اصابت کرد.
کابین تکون شدیدی خورد و برق اصلی قطع شد.
نور قرمز فضارو روشن میکرد. ناتاشا و کلینت دست های هم رو گرفتند و استیو سپرش رو به شکل چتر روی سرشون گرفت. ضربات بعدی که به کابین میخورد  نشون از تکه تکه شدن آوار و افتادنش روی کابین آسانسور میداد. ناتاشا تقریبا داد زد
(ناتاشا) - اگه اینجا بمونیم زنده زنده دفن میشیم!
تونی سری به علامت تایید تکون داد و شلیکی به در کابین کرد. بعداز چندبار شلیک کردن، تکیه ای از در سوراخ شد و تونی با دست دوطرف در آسانسور رو گرفت و اون رو باز کرد. با بازشدن در استیو سپرش رو بر روی سر نات و کلینت حائل کرد و تونی با کنار زدن آوار از کابین بیرون اومد. استیو بعداز بیرون اومدن از کابین دست ناتاشا و کلینت رو گرفت و از کابین بیرون کشوند. باهم به طرف کویین جت رفتند.
(کلینت) - حالا باید کجا بریم؟
-من یه جایی رو میشناسم
.
سم دوتقه به در زد و بعداز اجازه تونی به داخل اومد. تونی سخت مشغول درست کردن قسمتی از زره اش بود.
سم دو دست حوله نو روی تخت گذاشت وگفت
-تونی... حوله هارو روی تخت میزارم
تونی بدون اینکه سر بلند کنه گفت
+ممنون!
سم سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
کلینت شبکه های تلویزیون رو بالا و پایین میکرد و  ناتاشا در حالی که داشت موهاش رو خشک میکرد، مشغول صحبت با کسی پای تلفن بود.
سم نگاهی به جفتشون انداخت و کنار کلینت نشست.
کلینت با افسون سری تکون داد و روبه سم کرد
(کلینت) - چطور ممکنه این همه سال هایدرا زیر شمایل شیلد به حیاتش ادامه داده باشه و ما هیچ چیزی نفهمیده باشیم!!
سم تایید کرده و گفت
-چیزی که باید نگرانش باشیم اینکه با این نفوذی که کرده چطور باید از بین ببریمشون...
کلینت سرتکون داد. نات تلفنش رو قطع کرد و گفت
(نات) - هیچکس از هیل خبر نداره و این مشکوکه!!
(کنار کلینت نشست و ادامه داد)... یکی دوتا سرنخ گیرآوردم که فکرمیکنم بهتره بریم دنبالشون!.... اون دوتا اون تو دارن چیکار میکنن سم؟
کلنیت تک خنده ای کرد و سم با لبخند گفت
(سم) - استیو حمومه و تونی داره قسمتی از زره اش رو تعمیر میکنه...
(کلینت) - امیدوارم کار دیگه ای نکنن!!

Marvelous Drama Season 1Where stories live. Discover now