part 5

153 29 1
                                    

استیو بعداز بیرون اومدن از حموم، حوله ای روی سرش کشید و روبه روی تونی نشست.
درحالی که به تونی نگاه میکرد غرق در افکارش شد...
تونی بعداز لحظه ای سر بلند کرد و به چشم های استیو که روی دست هاش زوم شده بود نگاه کرد.
پیش رفت و سرش رو تو بغلش گرفت و با آرامش حوله ای که روی سر استیو بود رو حرکت داد و مشغول خشک کردن موهای نمدارش شد.
استیو هیچی نگفت. فقط چشم هاشو بست و اجازه داد همسرش آرومش کنه...
خیلی چیزا توی ذهنش بود...
خیلی سوالات داشت و ترجیح داد برای ثانیه ای ذهنش رو از تمامشون خالی کنه...
تونی با آرامش زمزمه کرد
+میدونی که درست میشه استیو؟... همه چیز قراره درست بشه!...میدونی که تو مجبور نیستی تنهایی بار مشکلات رو به دوش بکشی...
دو طرف صورتش رو گرفت و توی اون آبی مواج چشم هاش زل زد
+میدونی که من اینجا پیشتم!؟
استیو جوابش رو با لبخندی شیرین داد.
.
+من باید بفهمم زولا تحت عنوان شیلد چه کارهایی کرده
تونی تقریبا داد زده بود...
استیو قاطعانه گفت
(استیو) - اما ما الان باید بفهمیم پروژه بینش چیه!!
+خب قضیه همینه استیو.... این راه بهتری برای فهمیدن همون پروژه بینشه!... بهتره آروم پیش بریم و شیلد رو از دانسته هامون مطلع نکنیم.... شیلد یا هایدرا یا هرچیز دیگه ای...
نات به کمک استیو اومد و با همون لحن قانع کننده اش گفت
(ناتاشا) - هرچیزی که هست اونا فهمیدن که ما یه چیزایی فهمیدیم! ناسلامتی یه موشک فرستادن سمتمون!!!... بهترین کار اینکه بریم دنبال همین سرنخی که من دارم
(کلینت) - نه... من با تونی موافقم... بهتره الان که گممون کردن اطلاعاتمون رو کامل کنیم
استیو خنده عصبی کرد و گفت
(استیو) - خب ماهم میخوایم همینکارو بکنیم
+راه شما ریسک بالاتری داره...
قبل از اینکه کس دیگه ای نظرش رو با داد بیان کنه سم دستش رو بلند کرد و همه رو به سکوت تشویق کرد وگفت
-هی هی هی.... ما اصلا میتونیم به دوگروه تقسیم بشیم. (روکرد به تونی و گفت) تو و کلینت برید دنبال اون اطلاعاتی که ازش حرف میزنی، من و نات و استیو هم میریم دنبال سرنخی که نات داره.... ها؟
سم نگاهی به استیو کرد برای تایید حرفش و استیو بعداز لحظه ای زل زدن به چشم های مشوش تونی سرتکون داد
(استیو) - قبوله....
تونی سر تکون داد و بی هیچ حرفی به اتاق رفت تا زره اش رو آماده کنه.
استیو با خودش فکرکرد، بعضی وقتا خیلی سخت میشه با تونی و کله شقی‌هاش کنار اومد...
.
-اون فکرمیکنه که هرتصمیمی میگیره، همه باید ازش تبعیت کنن!...
-فکرمیکنه من حق ندارم نظر خودم رو داشته باشم!
کلینت کلافه نیم‌نگاهی به تونی انداخت.
شقیقه هاش رو ماساژ داد و با سبز شدن چراغ، پاشو روی پدال گاز گذاشت.
-ما یه تیمیم کلینت! باید باهم به یه نظر مشترک برسیم...
کلینت با خودش زمزمه کرد:تو میتونی کلینت، تو میتونی...
-من اگه جای اون بودم میدونی چیکار میکردم؟ اگه زمان برمیگشت عقب و من میتونستم دوباره اون لحظه رو زندگی کنم...
کلینت ماشین رو گوشه ای پارک کرد و میون حرکت تونی پرید
+میدونی من اگه زمان برمیگشت عقب چیکار میکردم؟ دهنمو بسته نگه میداشتم و با استیو و نات میرفتم!! گااااد تونی تمومش کن چرا اینقدر غر میزنی!!!
تونی چشم هاشو گردوند و ترجیح داد سکوت کنه.
باهم از ماشین پیاده شدند و به ساختمون سه طبقهِ قدیمی جلوی روشون چشم دوختند.
+یه بار دیگه بگو چرا اینجاییم؟
تونی همونطور که به داخل ساختمون میرفت گفت
-اینجا یکی از ساختمون های اداری شیلده که برعکس ظاهرش اطلاعات مهمی داخلشه...
در رو باز کرد و باهم داخل شدند.
-یه جور بک آپ گیری اطلاعات برای موقعیت های حساس
کلینت چشمی توی لابی گردوند و از خالی بودنش تعجب کرد
+نگهبانی، ماموری چیزی اینجا نیست؟
-توی اتاق کنترلش چرا، اما اینجا مثل تمام ساختمون های اداری یه نگهبان داره که....
به اطراف چشم گردوند و بعد شونه بالا انداخت. کلینت اسلحه اش رو درآورد و با شک گفت
+عجیبه!!
-اره.... البته شایدم نه، منظورم اینکه خب امنیت اتاق کنترلش بالاست...
باهم به طرف پله ها رفتند. جارویس قبل از ورودشون دوربین هارو ازکار انداخته بود، اما بازهم با احتیاط پیش میرفتند، کلینت این بار با صدای آروم تری پرسید
+اگه اینقدر امنیتش بالاست تو چطوری از وجودش خبر داری؟
تونی قیافه ای گرفت و چشم گردوند. با راهنمایی جارویس از خم راهرو گذشتند و گفت
-هیچ دری برای من قفل نیست بارتون!! میدونی چندبار تاحالا شیلد رو هک کردم و اطلاعاتش رو دزدیدم؟!
+ولی با این سابقه درخشانت متوجه وجود هایدرا زیرسایه شیلد نشدی!!!
تونی به آرومی داد زد
-فیوری هم ازشون خبر نداشت....
کلینت بعداز چند لحظه فکرکردن با سر حرفش رو تایید کرد.
تونی انگشتش رو روی بینیش گذاشت و به دری که انتهای راهرو قرار داشت، اشاره کرد. کلینت گارد گرفت و پیش رفت.
تونی دستکش ذره اش رو روی دست هاش کشید و با اشاره ای که به کلینت کرد، کلینت در روباز کرد.
جفتشون به روبه روشون نشونه گرفتند و با دیدن جنازه های روی زمین افتاده با تعجب به هم نگاه کردند.
+وات دهل...
کلینت پاشو بلند کرد و از روی جنازه ای گذشت و روبه روی کامپیوترها قرار گرفت و به تونی اشاره کرد که کارشو شروع کنه. تونی نگاهی به اطراف انداخت و گفت
-کامان بارتون.... قاعدتا نباید اینقدر آسون باشه...
_درسته استارک متاسفانه اینقدر آسون نیست...
جفتشون به طرف صدا برگشتند
+هیل؟
_تنها راهی که میشه جلوی این اتفاقات رو گرفت اینکه وارد ساختمون مرکزی بشیم و از همونجا شیلد رو هک کنیم!.... شما اینجا چیکار میکنید؟
-ماهم میتونیم همین سوالو ازت بپرسیم!!
ماریا بی توجه به کنایه تونی دوباره پرسید
_چرا شما همراه با کپتن نیستید؟
صدای ماریا نگران بود. دلشوره ای ناگهانی به دل تونی افتاد.
+چیزی شده هیل؟
_سیگنال های مشکوکی از شیلد دریافت کردم... حس میکنم کپتن تو خطر بزرگی افتاده... یه درگیری تو این خیابون اتفاق اتفاق افتاده، شیلد تمام نیروهاش رو فرستاده...
کلنیت به طرفشون رفت به جایی که ماریا اشاره میکرد نگاه کرد، تونی همون لحظه از جارویس خواست تا کویین جتی که مخفی کردند رو آماده پرواز کنه...
+تو از همه چیز خبر داری نه؟ اینکه هایدرا پشت تمام این اتفاقاته و...
ماریا سرتکون داد
_خیلی وقت نیست که من و نیک متوجه این قضایا شدیم. الان نمیشه راجع بهش صحبت کرد، باید سریعا کپتن رو نجات بدیم.... اما بهتون قول میدم وقتی مستقر شدیم همه چیز رو براتون توضیح بدم

Marvelous Drama Season 1Where stories live. Discover now