part 19

119 28 15
                                    

جاستین با دقت مشغول خورد کردن علف ها شد. تیم و کت و هارلی هرسه با نفس های حبس شده به دست های جاستین زل زده بودند.
جاستین شیک هارو روی پیپر ریخت و  کاغذ معمولی کوچکی از جیبش درآورد و تکه ایش رو در ابتدای رول، زیر شیک ها گذاشت و با احتیاط شروع به بستن پیپر کرد.
کت تمام تمرکزش روی دست های جاستین بود که با مهارت کاغذ رو می‌پیچید و رو به هارلی و تیم گفت
(کت) - این قسمتش خیلی سخته!!!
جاستین لبخند شیطونی بهش زد و انتهای کاغذ رو با زبونش تر کرد و دوطرف کاغذ رو روی هم گذاشت و تهش رو لوله کرد و رول علف رو جلوی کت گرفت
+بیا.... فقط مراقب باش یه جوری فندکو زیرش نگیری که کلش آتیش بگیره
کت چشمی گردوند و گفت
(کت) - بلدم!!!!
هارلی موشکافانه به کت خیره شد.
دوست داشت اون حالی خوبی که ازش میگن رو با چشم های خودش ببینه.
کت بعداز اولین پک خودش رو شل کرد و چشم هاشو بست.
جاستین ضربه آرومی به شونه اش زد و گفت
+میخوای یه دونه واسه توهم بپیچم؟ حالتو خوب میکنه ها!!
هارلی آب دهانش رو با احتیاط قورت داد و با تردید به جاستین خیره شد.
جواب درستی برای این سوال نداشت!
هم میخواست وهم نمی‌خواست
کت به طرفش خم شد
(کت) - هی بیا... یه پک بزن ببین دوست داری؟
و رول جوینتش رو به طرفش گرفت.
چشماش با دیدن سوختگی پپپر و دودی که ازش میرقصید و بیرون میومد برق زد و بوش بینیش رو قلقلک داد.
با تردید جوینت رو بین دو انگشت وسط و اشاره اش گرفت و به طرف جاستین برگشت
جاستین هم با سر ازش خواست امتحانش کنه.
هارلی رول رو گوشه لب هاش گذاشت.
+ریلکس کن اچ... اگه میخوای مودت بد نشه نگرانی های الکیت رو بزار کنار! هیچکس با یه پک معتاد نمیشه.... بزارش بین لب هات....خیلی آروم هوای بین دندونات رو بکش تو.... آفرین....ولی خیلی عمیق نکش نمیخوام همین اول حالت بد بشه بیوفتی رو دستمون.... آفرین...
با فرو خوردن اولین دود، حس کرد کل رگ های مغزش از دود پر شدند. دویدن خون رو توی تمام مویرگ های بدنش حس میکرد و با حسش تمام بدنش مورمور میشد.
پک دیگه ای زد و سرش رو به دیوار تکیه داد...
صداهای توی سرش کم کم محو شدند و اون خودش رو توی بعد دیگه ای از زمان میدید.
تمام تصاویر جلوش شروع به تیره و تار شدن کردند.
دستی که میخواست به شونه اش بشینه رو حس کرد و برگشت. به نظر میرسید حس هاش قوی تراز قبل شدند.
هم بهتر میشنید و هم بهتر میدید...
+هی اچ خوبی؟
نگاهی به چشم های سرخ جاستین کرد. میتونست تو اون تاریکی هم تعداد مویرگ های خونی چشمش رو بشمره. چشماشو پایین برد و به لب های جاستین خیره شد، به لبخندش لبخندی زد و سر تکون داد
+هممم.... مودت بهتر شد نه؟ میدونستم خوشت میاد...
کت جوینت رو از بین انگشت های هارلی گرفت. اعتراضی نکرد و خودش رو بخاطرش بخشنده میدونست!
از فکرش خودش خنده اش گرفت. صدای خنده اش کم کم بالا گرفت و تبدیل به قهقهه شد وقتی به خودش اومد و دید هرسه نفرشون باهاش همراه شدند.
حتی خودشون هم نمیدونستن دارن به چی میخندن!
فقط میخندیدند چون حس خوبی داشتن...
بعداز کم شدن خنده هاشون، آروم گرفت و دوباره چشم هاشو بست.
دوست داشت از صدم ثانیه هاش هم استفاده کنه...
انگار به جواب همه سوال هاش رسیده بود!
جاستین موزیکی رو پلی کرد و شونه به شونه اش لم داد.
همیشه عاشق موزیک بود!
اما حالا یه جور دیگه ای دوستشون داشت...
انگار نوت های موزیک توی مغزش پلی میشدند و هرکدوم از نورون های مغزش یه قسمتی رو می‌نواختند.
سرش رو با اوج گرفتن آهنگ تکون داد و خودش رو توی موزیک غرق کرد.
دیگه هیچ مشکلی نداشت.
هیچ ناراحتی نداشت...
تمام دردهاش درمان شده بودند...
برای مدتی همشون رو فراموش کرد
حتی خودش رو هم فراموش کرد
دیگه نه هارلی بود
نه اچ
چیزی فرای از تمام اون ها...
چیزی ورای تمام انتظاراتش!
زمان از دستش در رفته بود...
براش مهم نبود چی داره اطرافش میگذره!
چون اون داشت تو بیداری، خواب میدید...
با تکون های که جاستین به شونه اش داد با آرامش سرش رو برگردوند
جاستین بطری آبی رو به طرفش گرفت و با خنده گفت
+بخور....بلکه یکم پایین بیای پسر
(کت) - کاش منم بار اولم بود...
+کاش!!!
با عبور جریان آب از حلقش کم کم به زمین برگشت و جاستین و کت و تیم رو روبه روش دید.
-گشنمه!!
(کت) - اووووف منم!! این لعنتی بدجوری اشتهامو باز میکنه!
دست برد سمت کوله اش و ساندویچ نصفه ناهارش رو که با بی میلی کنار گذاشته بودو بیرون کشید وبا ولع مشغول خوردن شد.
با هر گازی که میزد بیشتر تمرکزش به اطرافش جلب میشد از اون حالت شناوری که داشت بیرون میومد.
+هی اچ.... پات رو زمینه؟
گاز دیگه ای به ساندویچش زد و با سر تایید کرد. جاستین روبه روش قرار گرفت و گفت
+آماده ای یه شاهکار دیگه رو دیوارها بکشیم؟
با دهن پر جواب داد
-کجا؟
+پایگاه اونجرز!!

Marvelous Drama Season 1Where stories live. Discover now