part 6

149 26 8
                                    

خیابون ورجنیا شبیه به میدون جنگ شده بود.
نات میدوید و مردم رو کنار میزد. ترس سراسر وجودش رو گرفته بود اما نمیتونست لحظه ای پا پس بکشه. تمام بدنش از مبارزه ای که با وینترسولجر کرده بود درد میکرد، سم و استیو توی دیدش نبودند و خدا میدونست چه بلایی به سرشون اومده.
با سرعت میدوید و به مردم اخطار میداد که کنار بروند.
با صدای شلیک و برخورد گلوله به کتف چپش تمام بدنش لحظه ای لرزید و از ادامه حرکت باز موند.
نشست و خودش رو کنار ماشینی کشید.
دستش رو روی زخمش گذاشت و با نفس های به شمار افتاده اطرافش رو نگاه کرد.
وینترسولجر بالای سرش ایستاد و با دیدن اسلحه ای که به طرفش گرفته بود، قلبش برای لحظه ای از حرکت ایستاد.
استیو خودش رو به معرکه رسوند و با دو به وینترسولجر یورش برد. با دیدن مشتی فلزی که به طرفش اومد سپرش رو جلو گرفت و جای خالی داد. وینترسولجر سپرش رو کنار زد و با لگدی از ماشین پایین انداختش.
شروع به شلیک کرد و استیو خودش رو پشت سپرش مخفی کرد...
مبارزه طاقت فرسایی بود.
دست فلزیش، پوششی که روی صورتش بود، لباس سراسر مشکی و طرز مبارزه اش، ازش هیبتی ترسناک ساخته بود.
مردی که انگار هیچ ترسی از چیزی نداره...
هیچ چیز نمیتونه جلوی رسیدن به هدفش رو بگیره...
حتی اگه پای جون خودش هم وسط باشه!!
لحظه ای بود که وینترسولجر سپر استیو رو ازش گرفت، و به طرفش پرت کرد.
وبعداز اون با چاقوی جیبی مشغول مبارزه با استیو شد و لحظه آخر با اون دست فلزیش گردن استیو رو فشرد و پیش کشید...
استیو به چشم هاش زل زد و برای اولین بار ترس رو توی اون چشم ها دید...
اون چشم ها بیش از انداخته براش آشنا بودند!
بعداز این لحظه بود که استیو از عاقبت این مبارزه ترسید. چیزی که تو نگاه اون مرد بود استیو رو میترسوند.
و این ترس با برداشتن نقاب از روی صورتش بیشتر شد.
با دیدن چهره پشت نقاب...
کسی که تمام این مدت مشغول مبارزه باهاش بود، قلبش از حرکت ایستاد و با ناباوری گفت
-باکی؟؟؟
مرد یک قدم با طرفش برداشت
+باکی دیگه کیه؟؟ «Who the hell is bucky»
حرفش توی گوش استیو زنگ زد و دیگه متوجه اتفاقات بعدی نشد....
زمانی که سم اون رو کنار زد و اون اسلحه اش به طرف استیو نشونه گرفت.
زمانی که نات به طرفش شلیک کرد و اون در کسری از ثانیه میون دود و غبار محو شد.
تک تک خاطراتشون توی ذهن استیو مرور شدند و تصاویر پیش روش تار بنظر میرسیدند.
رومالو به همراه افراد شیلد به طرفشون اومد و استیو بدون درنگ سپرش رو انداخت و به زانو افتاد.
کپتن آمریکا تسلیم شده بود؟
اوه نه...
اون در شُکی عظیم فرو رفته بود!
شیلد حق تیر داشت! این چیزی بود که واضحه...
اون ها داشتند دست های استیو رو می‌بستن وبه قربانگاه می‌بردنش و اون فقط به تنها چیزی که فکر میکرد یک اسم بود
باکی...
با کلی خاطره که لحظه به لحظه از ذهنش می‌گذشتند
دیگه متوجه اومدن تونی با زره آیرون‌منش و نجاتشون از دست شیلد.... یا هایدرا نشد!
تونی اون هارو به طرف کویین جت هدایت کرد.
کلینت سریعا پیش رفت و زیربغل نات رو گرفت.
تونی با دیدن قیافه مشوش استیو متوجه حال خرابش شد، همراهیش کرد و بعداز درآوردن زره اش کنارش نشست و دستی به شونه هاش کشید.
سرهای هرسه پایین بود.
کسی حرفی نمیزد.
تونی از این وضعیت ناراضی بود، اما حس کرد هرکدوم به زمانی برای پردازش وضعیتی که داخلش قرار داشتند نیاز دارند.
به پیش هیل رفت و بعداز چند سوال وپرسش دوباره کنار استیو برگشت. بالاخره طاقتش طاق شد و پرسید
-هی... چی شده؟
استیو برای اولین بار توی اون روز به چشم هاش نگاه کرد و لحظه ای از شک بیرون اومد. سر تکون داد و با بغض گفت
+من میشناختمش.... اون... وینترسولجر
(سم) - چطور ممکنه؟
+خودش بود... مستقیم به من نگاه کرد.... اما.... اما منو نشناخت!
به خودش جرئت داد و پرسید
-کی؟
+باکی...
تونی پلک هاش پرید و قلبش با شدت توی سینه اش کوبید...
دوست داشت داد بزنه: باکی؟؟؟ دوست صمیمی و دوست پسر سابقت باکی؟؟؟ همونی که بخاطر نجات جونت از قطار به پایین افتاد؟؟؟... همون کسی که روز و شبت رو باهاش میگذرونی؟ همون کسی که هاوارد ازتون با عنوان عاشق های واقعی اسم میبرد؟؟! همون کسی که....
اما توان صحبت کردن ازش گرفته شده بود.
حالش با دیدن حال خراب استیو بدتر هم شد
(کلینت) - این قضیه مال 70سال پیشه استیو... تو مطمئنی! اخه چطور ممکنه!؟
+احتمالا زولا!! گردان سابق باکی تو سال 1943 اسیر شد و زولا روشون آزمایشاتی انجام داد... هرچیزی که بوده... هرکاری باهاش کرده باعث شده که از اون سقوط زنده بیرون بیاد و....
سرش رو پایین انداخت و میون دست هاش اسیر کرد.
تونی خواست دستی به کمرش بکشه اما میونه راه از حرکت ایستاد. نمیدونست این کار درسته یا نه...
طرز دلداری دادن به شوهرش رو بخاطر برگشتن دوست پسرش بلد نبود!
دستش رو به جاش برگردوند و آشفته مشغول بررسی تک تک رفتارهای استیو شد

Marvelous Drama Season 1Where stories live. Discover now