راهروهای بیمارستان مثل همیشه شلوغ بود. این برای یک بیمارستان مرکزی مسئلهی عادیای بود ولی برای دکتر هاش هیچوقت تکراری نمی شد. گاهی به مریض هاشون وابسته می شدن و جدا شدن ازشون سخت به نظر می رسید. مثل دخترکِ امگای 16 ساله ای که مدت ها بود توی بخش قلب بستری بود و جونگکوک به هرروز دیدنش عادت داشت. یا پیرمرد بتایی که تا مدتی بعد از عملش تحت مراقبت بود و جونگکوک خیلی به حرف زدن باهاش عادت کرده بود.
یا اون مرد جوانِ آلفایی که بعد از مرگ همسرش سکته کرده بود و قلبش برای ثانیه ای ایستاده بود.
جونگکوک به همه ی بیمارهاش وابسته می شد و هربار بعد از مرگ یا مرخص شدنشون مدتی رو توی افسردگی می گذروند.
اوضاعش توی خونه هم درست نبود. داروهای ضد هیتش گم و گور شده بود و چندروزی بود که نه قرصهاش خورده بود و نه شات هاش رو تزریق کرده بود. از اون جایی که دولت این شات هارو سهمیه بندی کرده بود تا ماه دیگه هم نمی تونست دارویی دریافت کنه و این براش فاجعه بود. چون می دونست اگر بعد از مدت خیلی زیادی جلوگیری از هیتش، این ماه مرتب دارو رو نخوره با شدت بالایی هیت میشه و این اصلا خوب نبود.
با پیج شدن اسمش گوشی پزشکیش رو دور گردنش انداخت و به طرف بخش اورژانس رفت. بعد از معاینه ی مردی که در اثر تصادف قفسه ی سینه ش آسیب دیده بود و تشخیصِ پاره شدن یکی از رگ های قلب سریعا دستور عمل داد و خودش برای جراحی آماده شد.
بعد از چندساعت درحالی که به شدت خسته و بیحال بود از اتاق عمل بیرون اومد و ماسکش رو درآورد.
بوگوم که در حین عمل کنارش ایستاده بود با نگرانی توی صورتش خم شد.
"دکتر جئون...رنگتون پریده...حالتون خوبه؟"
جونگکوک کمی پلک هاش رو بهم فشرد و نالهای کرد.
"حالم خوب نیست... میشه تا اتاقم کمکم کنی؟"
بوگوم دستش رو گرفت و همراهیش کرد.
"می خواید برم دکتر جانگ رو خبر کنم؟"
جونگکوک سرش رو تکون داد چون میدونست رفیقش چقدر سرش شلوغه و ممکنه نگرانش بشه.
"نه...نگرانش نکن...فقط منو ببر به اتاقم...استراحت کنم خوب میشم"
امگای کوچیکتر نمی دونست اجازه ی گفتن این رو داره یا نه اما
جرأتش رو جمع کرد و همونطور که استادش رو تا اتاقش می برد
زمزمه کرد:"دکتر...شما...فکر می کنم دارید به هیت نزدیک میشید"
جونگکوک در اتاقش رو باز کرد و باهم وارد شدن.
"می دونم...کمکم کن لباسامو دربیارم"
بوگوم لباس های اتاق عمل رو درآورد و روپوش سفیدش رو دوباره بهش داد تا بپوشه.
YOU ARE READING
𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»
Romance_من سایه ام. _و من نوری که سایه رو دنبال می کنه. **************************************************** _توی دنیایی که تو زخمی و من درمانگر...یک عشق چطوری قراره به وجود بیاد؟. _برای به وجود اومدنش...باید منو درمان کنی. دکتر جئون جونگکوک، پنج ساله که ب...