𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»

part 42

"صبحت بخیر"

چشمی چرخوند و نگاهش رو به پنجره دوخت.هوا ابری بود و از پشت پنجره هم سرمای استخوان سوزش کاملا ملموس بود.چند دقیقه ای بود که بیدار شده بود؛ اما از شدت درد کمرش نمی تونست تکون بخوره.

"قهر کردی"

جمله ش رو به آرومی زمزمه کرد و کمر امگاش رو ماساژ داد.

"کمرم درد می کنه...و باید دوساعت دیگه بیمارستان باشم...تو خیلی بی رحمی"

آروم جواب داد و با دلخوری به شدو خیره شد.شب قبل بعد از سکس نفس گیرشون، بغلش کرده بود و به حموم برده بودش؛ اما بخاطر پوزیشن های سختشون خیلی کمرش درد می کرد و با این که تا صبح توی بغل گرم همسرش خوابیده بود ولی باز هم دلخور بود.شدو خیلی بهش سخت گرفته بود.

"بهت آسیب زدم؟...نمی خواستم اذیتت کنم...ولی تو...خیلی نگرانم کردی"

جونگکوک به سختی کمی نیم خیز شد و با گذاشتن چونه ش روی سینه ی برهنه ی آلفا جوابش رو داد.

"غیر از هیت برام سخته سکس طولانی...ولی مشکلی نیست...باید
بلند شم و برم بیمارستان"

تهیونگ به نوازش کمرش ادامه داد.داشت از آرامش بینشون لذت می برد.

"نرو...استراحت کن"

با عذاب وجدان زمزمه کرد و بوی موهای نرم و ابریشمی امگاش رو به مشام کشید.

"نمیشه...مریض دارم"

دستش رو روی سینه ی آلفا کشید و نفس عمیقش رو رها کرد.نیم رخش رو روی پوستش کشید و چشم هاش رو بست.

"این...خیلی عجیبه"

تهیونگ_هومی_گفت و سرش رو کج کرد تا صورت امگا رو از بالا ببینه.

"چی عجیبه؟"

نگاهش رو بالا کشید و چندبار پلک زد.هنوز هم شب قبل و اتفاقاتش رو هضم نکرده بود و حالا حتی گیج تر هم شده بود.
این که شدو از کجا می دونست چه نقشه ای داشتن؟ این که طوری رفتار می کرد انگار مشکلی با این قضیه نداشت.

"این که ما...اینجوری هستیم...هنوزم باورم نمیشه...تو...با من متفاوت با قبل رفتار می کنی"

شدو دقایقی رو به چهره ی دوست داشتنیش نگاه کرد.چشم های
گرد و براقش باعث می شد با خودش فکر کنه، چرا از قبل به احساسات درونش پی نبرده بود؟

"چون...اونموقع نمی دونستم چی توی ذهنت می گذره...تو کارایی رو می کردی که بر علیه من بود و به نفع پدرت...و برای کسی مثل من که دارم یه زندگی سراسر ریسک رو جلو می برم خیلی سخت بود اعتماد کردن بهت"

"تو...از همه چیز خبر داشتی...ولی...چطور؟...چرا هیچوقت چیزی نگفتی؟"

شدو کمی به طرفش مایل شد و کف دستش رو روی گونه ش گذاشت.