درد شدیدی که توی تنش پیچیده بود باعث شد اخم هاش توی هم بره و با هیس دردناکی چشم هاش رو باز کنه. گیج بود و نمی دونست چه اتفاقی افتاده. با تمام وجودش درد رو حس می کرد و انگار فلج بود که نمی تونست از جاش تکون بخوره.
لب های خشکش رو تکون داد و سعی کرد آب دهنش رو قورت بده؛ اما تازه فهمید حتی بزاقی هم برای قورت دادن نداره.
ناله ی خش داری کرد و سرش رو چرخوند. به نظر میومد توی اتاق تنها بود.
خاطراتش یکی یکی برگشتن و حالا یادش میومد چرا این درد فلج کننده توی بدنش پیچیده بود. اخمش غلیظ تر شد و ناخودآگاه فحشی زیر لب زمزمه کرد.
همون لحظه در باز شد و جونگکوک با سینیِ توی دستش وارد شد.
"اوه...حالت خوبه؟"
امگا با چشم های درشتش نگاهش کرد و پرسید.
شدو در حالی که تقریبا داشت از درد جون می داد جوابش رو زمزمه کرد:
"درد...دارم"
جونگکوک با اخم بالای سرش نشست و سِرُمی که آماده گذاشته بود رو براش وصل کرد.
"چیزی نیست...برات مسکن و آنتی بیوتیک تزریق کردم...باید مراقب زخمت باشی عفونت نکنه"
"آب...می خوام"
جونگکوک از توی سینی لیوان آب ولرمی رو برداشت.
"یکم سرتو بلند کن"
به سختی کمی سرش رو بلند کرد و در حدی که تشنگیش تا حدودی رفع بشه آب نوشید. امگا لیوان رو به سینی برگردوند و کنارش نشست تا پانسمانش رو عوض کنه.
به چهره ی اخمالو و جدیش خیره شد و لبش رو تر کرد.
"فکر نمی کردم یه روز...تو کسی باشی که نجاتم میدی"
جونگکوک بهش نگاه کرد. با وجود بی حال و زخمی بودنش باز هم نگاه نافذی داشت.
"خب...در واقع...احتمالا طبق تفکراتت پیش می رفت اگر یه وحشی روی سرم اسلحه نذاشته بود و تهدیدم نمی کرد"
شدو با گیجی اخم کرد. این کار فقط از جیمین برمیومد. اون تنها کسی بود که جرات این کار رو داشت.
"می تونم بابتش ازت معذرت خواهی کنم...اون چیزی نشد که تو می خواستی"
جونگکوک گاز رو از روی زخمش برداشت و با ندیدن مشکلی دستکش هاش رو پوشید تا ضد عفونیش کنه و دوباره پانسمانش کنه.
"عذرخواهیتو قبول می کنم فقط لطفا بیشتر مراقب خودت باش...چون اگر بازم ضربه ای به سرم بخوره و با جون بچم تهدید بشم به سیم آخر میزنم"
شدو چند دقیقه بی حرف به چهره ی عصبیش خیره شد و اون با دقت دوباره زخمش رو پانسمان کرد. توی خوابش هم نمی دید روزی این جوری به شدو رسیدگی کنه.
DU LIEST GERADE
𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»
Romantik_من سایه ام. _و من نوری که سایه رو دنبال می کنه. **************************************************** _توی دنیایی که تو زخمی و من درمانگر...یک عشق چطوری قراره به وجود بیاد؟. _برای به وجود اومدنش...باید منو درمان کنی. دکتر جئون جونگکوک، پنج ساله که ب...