با چشمهای گرد و کهکشانیش به مردش خیره شده بود و تماما اختیارش رو به دستش داده بود. دهنش رو تا جایی که تونست باز کرد و زبونش رو بیرون آورد.
تهیونگ به حرکات هاتش نگاه کرد و فحش زشتی داد. اون نمیدونست وقتی جلوش زانو زده بود و اینطور دهنش رو براش باز کرده بود چقدر سکسی و هات بود.
بیشتر میخواست و میدونست ممکنه امگا از پسش برنیاد؛ با اینحال دستش رو پشت سرش گذاشت و موهاش رو چنگ زد.
"زبونتو بیشتر بیار بیرون خوشگلم...حداقل نصفشو باید جا بدی"
جونگکوک چشمهاش رو بهم فشرد و چندبار پلک زد تا اشکهاش کنار برن و بتونه چهرهی پر لذت آلفاش رو ببینه.
فشاری که روی گلوش بود باعث شده بود مدام اشک بریزه و عوق بزنه اما تهیونگ اجازه نمیداد سرش رو عقب بکشه. خودش هم برای ادامهی کارش مشتاق بود از اونجایی که حالا طعم پریکام
مرد رو روی زبون و ته حلقش حس میکرد. دلش میخواست حتی میتونست دهنش رو بیشتر از این باز کنه تا کل عضو آلفا رو داشته باشه اما فکش تا همینجا هم خیلی درد گرفته بود."ببینش...دهن خوشگل و کوچولوت کارش رو بلده...چرا گریه میکنی...هوم؟...دوستش نداری وقتی اینجوری سفت و سخت
دهنت رو به فاک میدم؟"جونگکوک به معنای تایید پلک زد و به سختی سرش رو تکون داد.
زیر دلش از این چهرهی سرخ تهیونگ و سلطهای که توی صداش بود پیچ خورد. قطعا عاشقش بود.
"همممم...نگاهت به من باشه...همیشه نگاهت به من باشه امگای من"
سرعت کمرش رو بالا برد و انگشتهاش محکمتر به موهای امگا
چنگ زدن."همینه...داری عالی انجامش میدی...فاک دهنت حسابی برام باز شده"
جونگکوک هق زد و به رونهای مرد چنگ زد چون خیلی عمیق ضربه میزد و تقریبا داشت خفه میشد.
تهیونگ بلافاصله بیرون کشید و به آب دهن جونگکوک و پریکامش که همراه با عضوش کش اومدن نگاه کردن. به شدت نفسنفس میزد و چندین بار پشت سرهم سرفه کرد تا تونست نفس هاش رو منظم کنه.
آلفا انگشت شستش رو روی چونه و لبهاش کشید و بزاقش رو به دهنش برگردوند. خم شد و نگاه تیزش رو به چشمهای پر اشک پسر دوخت.
"خوبی نور من؟"
جونگکوک سرش رو تکون داد و آب دهنش رو قورت داد.
"خ...خوبم...میشه ادامه بدیم؟...میخوام بازم بخورمش"
لحن معصومانهش کاملا با درخواست کثیفش در تضاد بود. تهیونگ فکش رو بین انگشتهاش گرفت و سرش رو بالا کشید.
"اوه...نباید حریص باشی عزیزم...قراره خیلی خوش بگذره...نمیخوام که آخرش صدایی برای ناله کردنت باقی نمونه"
YOU ARE READING
𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»
Romance_من سایه ام. _و من نوری که سایه رو دنبال می کنه. **************************************************** _توی دنیایی که تو زخمی و من درمانگر...یک عشق چطوری قراره به وجود بیاد؟. _برای به وجود اومدنش...باید منو درمان کنی. دکتر جئون جونگکوک، پنج ساله که ب...