جونگکوک هیچوقت فکرش رو نمیکرد روزی دوباره به کشورش برگرده؛ اما این اتفاق افتاد و دقیقا یکماه بعد از تماس کیم یانگ
اونها به کره برگشتن.و چیزی که باز هم اون رو شگفتزده کرد ماشین اسپورتری بود که با محافظین خاص و آموزش دیده به استقبالشون اومده بود.
درحالی که محکم هایون رو بغل گرفته بود، پشت سر تهیونگ سوار وَن مشکی رنگ شد. نمیدونست چرا ولی یانگ ازشون خواسته بود جداجدا برگردن پس به همین دلیل چانگووک و سهجونگ چندروز قبل و هوسوک و جیمین هم یک روز قبل از اونها رسیده بودن.
حالا خانوادهی اونها کامل کنندهی جمع هشتنفرهشون بود.
توی طول راه هیچکس هیچحرفی نمیزد. تهیونگ جدی و کمی اخمآلود به بیرون نگاه میکرد و خودش تمام حواسش رو به هاجونِ آروم و ساکت و دختر کیوت و خوشگلش داده بود.
بعد از چند دقیقه ماشین جلوی یک ساختمون خیلی بزرگ نگه داشت و در براشون باز شد.
تهیونگ نگاهی اجمالی به ساختمون ویلایی کرد و سرش رو تکون داد. هیچ نمیفهمید این کارها چه معنیای میدن و چرا اون رو با پروتکلهای سیاسی به این مکان آوردن. مکانی متشکل از یک حیاطِ باغمانند بزرگ که چهارطرفش رو ساختمونهایی ویلایی احاطه کرده بودن.
وسط حیاط یک استخر بزرگ قرار داشت و اطرافش با درختهای میوه و لامپهای پایهبلند پوشیده شده بود.
مستقیم به سمت ساختمونی که توی موقعیت شمال شرقی قرار داشت رفتن و بهمحض وارد شدنشون تونستن بقیهی اعضا رو ببینن.
یانگ و میره با دلتنگی جلو رفتن و مشغول به احوالپرسی شدن.
توی نگاهشون اشک جمع شده بود و از دیدن دومین نوهی خانواده بهشدت خوشحال و مسرور بودن.هایون با تعجب بهشون خیره شده بود و پلک میزد. چهرههای ناآشنای جلوش انگار زیادی براش ترسناک بودن که لحظهای بعد صدای گریهی سرسامآورش توی سالن پیچید.
تهیونگ هایون رو بغل گرفت و رایحهش رو آزاد کرد و ندید نگاه پدر و مادرش رو که چطور با عشق بهش خیره شده بودن.
اونها از دیدن این صحنهها در گذشته محروم بودن و حالا داشتن ازش نهایت لذت رو میبردن. میره محکم هاجون رو بغل گرفته بود و حتی حاضر نبود یک دقیقه اون رو از خودش فاصله بده.
تهیونگ نگاهی به پدرش کرد و در سکوت منتظر توضیح موند. هر چند که تا اینجا هم حدسهایی راجب قضیه زده بود.
"پسرم...باید یک نفر رو ببینی"
جونگکوک با استرس نزدیک به همسرش ایستاد و دستش رو چنگ زد. یک چیزی این وسط حس درستی بهش نمیداد.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»
Romansa_من سایه ام. _و من نوری که سایه رو دنبال می کنه. **************************************************** _توی دنیایی که تو زخمی و من درمانگر...یک عشق چطوری قراره به وجود بیاد؟. _برای به وجود اومدنش...باید منو درمان کنی. دکتر جئون جونگکوک، پنج ساله که ب...