part 31

3.4K 525 435
                                    

دومین روز حضورشون توی مورانو بخاطر گم شدن هاجون آن چنان خوب و دلچسب نبود؛ اما جونگکوک همین که پسرش رو سالم می دید براش کافی بود. بعد از ناهار به خونه برگشتن و
تقریبا تا آخرشب خودشون رو با دیدن فیلم و انیمیشن سرگرم کردن. البته که شدو دائم سرش توی لپ تاپش بود و گاهی با جیمین هم صحبت می کرد. به نظر می رسید اوضاع توی کره چندان باب میل آلفای کوچیکتر پیش نمی رفت و همین باعث شده بود شدو هم اعصابش بهم بریزه.

این طور مواقع، امگا خوب می دونست که نباید نزدیکش بشن و سر به سرش بذارن، برای همین مراقب بود هاجون شیطنت نکنه تا دوباره تنشی بینشون نیوفته.

شب به آروم ترین حالت ممکن گذشت و هرچند جونگکوک حواسش به شدو بود که چندین بار از خواب بیدار شده بود و توی بالکن سیگار کشیده بود. آلفا فکر می کرد متوجه نمیشه ولی اون هربار با تکون خوردن تخت و باز شدن درِ بالکن، چشم هاش رو باز می کرد و در سکوت به آلفایی که به ماه خیره شده بود، نگاه می کرد.

روز بعد کمی غیر منتظره شروع شد. جونگکوک اصلا توقع نداشت وقتی چشم باز می کنه آلفا رو درحال جمع آوری سبد خوراکی ببینه. دقایقی رو به چهره ی اخمالو و جدیش خیره شد و بعد آروم بلند شد و نشست. هاجون هنوز هم روی تختش خواب بود.
آفتاب هنوز طلوع نکرده بود و امگا نمی دونست چی باعث شده
آلفاش تمام شب رو نخوابه و صبح زود هم بیدار بشه.

"داری...چکار می کنی؟"

شدو تکونی خورد و نگاهش رو بهش داد: "امروز، روز آخریه که اینجاییم...فردا صبح به فلورانس بلیت داریم و از اون جا به کره...بهتره امروز رو بیرون باشیم"

جونگکوک خوشحال از این که آلفا برنامه ای برای امروزشون ریخته با همون موهای بهم ریخته و صورت پف دارش از روی تخت بلند شد و سمتش رفت.

"اوه...قراره...کجا بریم؟"

تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت.

"می فهمی...فعلا...بچه رو بیدار کن"

جونگکوک سرش رو تکون داد و با لب هایی که بی اختیار کمی رو به پایین مایل شده بودن سمت پسرش رفت. کافی بود تا کیک دارچینیِ خوشمزه ش اسم گردش بشنوه تا سیخ سرجاش بشینه و جونگکوک با صدای بلندی به موهای پریشون شده‌ش بخنده.
پاچه ی شلوارش بالا رفته بود و یکی از شونه هاش از یقه ی گشادش بیرون افتاده بود و امگا میل عجیبی داشت به فشار دادن بدن کوچولوش بین بازوهاش.

با سر و صدا آماده شدن و شدو بعد از بیرون رفتنشون در رو قفل کرد. برخلاف تصور جونگکوک خبری از قایق ران نبود. به نظر می رسید آلفا از قبل برنامه ی این گردش رو چیده و حتی قایق هم اجاره کرده.

شدو آلفا کوچولو رو که تماما توسط کاپشن و کلاهش استتار شده بود رو توی قایق گذاشت و بعد با مکث کوتاهی کمرِ باریک امگا رو گرفت و با بلند کردنش اون رو هم توی قایق گذاشت.

𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang