part 62

3K 467 437
                                    

با دردی که توی کمرش پیچید از چهارپایه پایین اومد و دستی به
پیشونی خیس از عرقش کشید. نگاهش با تحسین روی تزئینات چرخید و لبخندی زد.

از کارش راضی بود و نمی‌خواست بیشتر از این شلوغش کنه. به هرحال غریبه‌ای بینشون وجود نداشت. عقربه‌های ساعت دیواری بهش نشون می‌داد وقت زیادی برای آماده شدن نداره پس فقط بقیه‌ی وسایل تزئینی رو گوشه‌ای قایم کرد و سریعا به حموم رفت.

دوش کوتاهی که گرفت باعث شد کمی از خستگیش رفع بشه و
حالش سر جاش بیاد.

بعد از یکساعت حاضر و آماده توی خونه چرخید و برای آخرین بار همه چیز رو چک کرد.

تهیونگ از صبح بیرون رفته بود و احتمالا به کارش مشغول شده بود و از اون‌جایی که این یک سوپرایز بود پس هاجون رو هم همراه با هوسوک به گردش فرستاده بود.

تصمیم گرفت سری به غذاهاش بزنه و از طعم و مزه‌شون مطمئن بشه. خیلی براش مهم بود که این مهمونی بی نقص پیش بره.

کمی بعد صدای باز شدن در اومد و جیمین همراه با وسایل توی دستش وارد آشپزخونه شد. چهره‌ی عبوس و اخمالوش چیز جدیدی نبود. تقریبا بهش عادت کرده بود.

"همه چیزو خریدی؟...مطمئنی؟"

جیمین بی حوصله سر تکون داد و پاکت‌ها رو روی جزیره گذاشت.
نمی‌فهمید چرا وقتی می‌تونست کل روز رو در کنار هوسوک بشینه و باهاش حرف بزنه باید بیاد برای این امگای تخس حمالی کنه؟

"دارم میرم"

با عجله صداش زد و با متوقف شدن قدم‌هاش لبش رو گاز گرفت.

"من...خب...راستش اون مبلا باید جا به جا بشن...و برن سمت راست پذیرایی...اما...اما..."

جیمین با جدیت سمتش رفت و به قدری نزدیکش ایستاد که می‌تونست نفس‌هاش رو روی گردنش حس کنه. با این‌ که از آلفا قدش بلندتر بود اما ناخودآگاه به‌خاطر انرژی‌ای که ازش ساتع می‌شد خودش رو جمع کرد و معذبانه سرش رو پایین انداخت.

چشم‌های جیمین تغییر رنگ داد و گردنش رو بو کشید. نگاهش بالا اومد و توی صورتش چرخید.

"اوم...تو..."

"باردارم"

سریع گفت و دست‌هاش رو روی لپ‌های سرخش گذاشت. جیمین نیشخند زد و یک قدم به عقب برداشت.

"اوه...صبر کن ببینم...چندوقت از وقتی که اومدید به کلبه‌ی ما می‌گذره؟...به نظر میاد جنگل کار خودشو کرده...یکماه و نیم میشه نه؟"

نگاهش رنگ عصبانیت گرفت و فکش سفت شد.

"یااا...پارک جیمین"

"یااا جئون جونگ‌کوک...من حمال تو نیستم که از صبح داری ازم کار می‌کشی...اینو بخر اونو بخر اینو بیار اونو ببر خسته شدم"

𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»Where stories live. Discover now