part 36

3.5K 464 254
                                    

"پس منم عاشقت میشم"

نه تنها تهیونگ از شنیدن حرفش تعجب کرد بلکه خودش هم از گفتن همچین چیزی متعجب شد.خیلی ناخودآگاه اون جمله رو گفته بود و به نظر می رسید این چیزی بود که توی ذهنش چرخ می خورد.

تهیونگ نگاهش رو توی صورت گیجش چرخوند و لبخند محوی زد.

"برای عاشق شدن و عاشقی کردن وقت هست...نیازی نیست خودتو اذیت کنی...شاید برای همچین حرفی دیر باشه اما ما یه ازدواج عادی نداشتیم و توی موقعیت خیلی بدی آشنا شدیم طوری که من تا مدت ها نمی تونستم باهاش کنار بیام...اما الان همه چیز تغییر کرده...ما می تونیم بعد از تموم شدن کارمون به طور جدی به رابطمون نگاه کنیم و برای بهبودش تلاش کنیم هوم؟
هیچ اجباری نیست که الان خودتو تحت فشار بذاری...ما حرفای زیادی داریم که باهم بزنیم...چیزهای زیادی هست که به‌هم بگیم...و سوتفاهم های زیادی رو باید حل کنیم...زمان همه چیزو حل میکنه"

جونگکوک با دکمه ی پیرهن مرد بازی کرد و آروم نگاهش رو پایین انداخت و ندید چشم های مرد چطور تکون خوردن مژه هاش رو شکار کردن.

" تو اصلا...شبیه به اون چیزی نیستی که من شنیده بودم و تصور می کردم"

هرم نفس هاش توی صورت پسر پخش می شد.سکوت شب باعث می شد حتی صدای دم و بازدمشون رو بشنون، صدای تپش قلب هاشون که حالا فقط آرامش رو به گوش هاشون تزریق می کرد.

"چی شنیده بودی راجبم نور من؟...که بی رحمم؟...که قاتلم؟...که
بلد نیستم زندگی کردن رو؟"

جونگکوک سرش رو تکون داد و از لای مژه هاش نگاهش رو دوباره به چشم های کشیده ی مرد داد. نور ماه همچنان به گردنبندش می تابید و سنگش رو روشن و پر نور می کرد طوری که حالا صورت تهیونگ هم از نورش روشن شده بود.

"من عوض شدم...هیچکس نفهمید...ولی من تماما عوض شدم"

سرش رو کج کرد و موهای مرد رو از روی پیشونیش کنار زد.

"هر چی که هست...دارم شروع می کنم به شناختنت...قرار نیست که پشیمون بشم...نه؟"

پلک هاش از لمس انگشت های پسر روی هم افتاد و زمزمه ی آرومش به گوش امگا رسید.

"پشیمون نمیشی...بهت قول میدم...پشیمون نمیشی"

لبخند پر آرامشی روی لب های جونگکوک جا گرفت. صورتش رو نزدیک تر برد و لب زد: "قولتو مُهر کن آلفا...من همینجوری به کسی اعتماد نمی کنم...یادت که نرفته...منم یکیم مثل تو...بلدم گلیمم رو از آب بیرون بکشم"

تهیونگ مست عطر تن و نفس های گرمش نفس عمیقی کشید و با بوسیدن لب هاش مُهر زد به اعتماد همسرش.دست هاش رو از روی پهلوهاش به طرف کتفش کشید و نوازشش کرد.دوباره انگشت هاش رو روی پهلوهاش کشید و نت های آهنگ مورد علاقه ش رو زد. چشم های جونگکوک روی هم افتاد و سعی کرد زمزمه وار همراه با نت ها نجوا کنه؛ اما کار سختی بود.

𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»Donde viven las historias. Descúbrelo ahora