part 51

3.1K 479 372
                                    

(فلش بک_دوسال بعد از دزدیده شدن ته مین)

نگاهش رو به جیمین داد که با کیوتی تمام در حال سرهم کردن اون صندلی چوبی بود.

به نظر می رسید پسربچه، علاقه ی خاصی به وسایل چوبی داره.
شاید بخاطر شبیه بودن رایحه ش با اون ها بود.

تمام مدت چشم هاش برق می زد و لبخند کوچیکی روی لب های غنچه شده ش بود.

"هی...خسته نشدی انقدر اون میخو درآوردی و دوباره کوبیدیش؟"

جیمین بدون این که نگاهش کنه جواب داد.

"نه...اینطور نیست...من فقط دارم امتحان می کنم ببینم کجا بکوبمش محکم تر میشه"

هدف تیله های مشکی رنگش، این بار دست های کوچیک و زخمی پسر بودن.

"دستات...زخمی شدن...بس کن"

البته که جیمین قرار نبود به حرفش گوش بده.اون به هرحال کار خودش رو می کرد.

"هیونگی برام میبندتشون"

پسر بزرگتر چشم غره ای بهش رفت و از جاش بلند شد؛ چون حرف زدن با جیمینِ لجباز چیزی رو عوض نمی کرد.

دلش می خواست توی باغی که همیشه از پشت پنجره به تماشاش می نشست قدم بزنه و بچرخه؛ اما هیچوقت این اجازه رو نداشت و حتی نمی دونست چرا.

تنها چیزی که می دونست این بود که نباید از اتاقش بیرون بره، نباید با کسی حرف بزنه و نباید تلاشی برای به یادآوردن گذشته ش بکنه.

اون خانواده ای نداشت و به نظر می رسید که رها شده.

تنها دوستش جیمین بود که برخلاف تنبیه هایی که همیشه متحمل می شد، باز هم برای دیدنش به این جا میومد.

اما امروز همه چیز متفاوت تر بود.کسی با جیمینی که چندین ساعت کنارش نشسته بود کاری نداشت و عمارت در سکوت بیشتری به سر می برد.

"این عجیب نیست؟"

جیمین با لحن بچگونه ای جواب داد.

"چی؟"

ته مین نگاهش رو توی حیاط بزرگ و باغ مانند چرخوند.

"این که اون امروز نیومده سر وقتت"

جیمین شونه ای بالا انداخت و صندلی رو صاف روی زمین گذاشت و با لبخند کیوتی نگاهش کرد.

"نمی دونم...هیونگ...نگاه کن درستش کردم"

سرش رو چرخوند و به دست رنج یک هفته ایِ پسر نگاه کرد.

"بالاخره...می تونم بدون این که خورده چوب بره توی ریه هام نفس بکشم"

لب های پسر کوچیکتر آویزون شد و از جاش بلند شد تا روی صندلی ای که درست کرده بود بشینه.

"تو خیلی بدجنسی هیونگ"

𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»Where stories live. Discover now