هرگز فکرش رو نمی کرد شوخی و زبون درازیش برای جیمین به همچین اوضاعی ختم بشه. پسر بعد از رفتن شدو و جونگکوک بهش هشدار داده بود جلوی چشم اون همچین شوخی هایی نکنه اما از اون جایی که هوسوک آلفا رو نمیشناخت بیشتر جوابش رو داده بود و حالا این خودش بود که داشت خودش رو لعنت می کرد.
اوضاعش اصلا خوب نبود. حتی آب دهنش رو نمی تونست قورت بده و این براش زجر آور ترین بود. شاید نباید به جیمین می گفت اگر باهاش نخوابه شب رو تا صبح با چند امگا سر می کنه.
خب احتمالا این قضیه به شدت اون رو اذیت کرده بود که بلافاصله چشم هاش به رنگ قرمز دراومده بود و آلفاش بیدار شده بود.
به امید راضی کردنش برای قرار گذاشتن باهاش پا به این اتاق گذاشته بود و البته که دلش میخواست با جیمین بخوابه؛ اما
هیچ چیز طبق انتظارش پیش نرفته بود.هنوز هم جمله ی دارک جیمین رو کنار گوشش میشنید. وقتی با صدای خشنش غریده بود: "خیلی خب...اگر انقدر مشتاقی خودم می تونم بهت رسیدگی کنم"
و خب تقریبا هوسوک منتظر یک سکس هات و نفسگیر بود نه اینجوری و توی این وضع...
با صدای قدم هایی پلک هاش رو از خجالت بهم فشرد و دست های بسته شده ش رو مشت کرد. گگِ بین لب هاش اجازه نمی داد اسم مرد رو صدا کنه ولی با عجز به آلفای بزرگتر نگاه کرد.
جیمین با همون چشم های قرمز و ترسناکش بدن برهنه ش رو برانداز کرد. دست های آلفای موطلایی به بالای تخت فلزی بسته شده بودن و عضله های بازوش بیرون زده بودن...رگ های گردنش و صورت سرخ شده ش رو از نظر گذروند و با دیدن سیکس پک ها و رون های سفتش لبش رو لیس زد...
هوسوک نباید باهاش بازی می کرد. نباید بهش می گفت قراره شب رو با امگاهای دیگه ای بگذرونه. مگه نمی دونست جیمین چقدر خودش رو کنترل می کنه تا ازش دور بمونه و بهش آسیب نزنه؟
هوسوک با التماس به آلفای خوشگلی که با بی رحمی پایین تخت قدم می زد و نگاهش می کرد خیره شده بود. کمی دست هاش رو تکون داد و ناله ی آرومی کرد تا جیمین به دادش برسه.
اما پسر داشت از نگاهش لذت میبرد.
"خب آلفا...دوست دارم بازم بشنوم برای امشبت چه پلن هایی در نظر داری؟...اوه...هی...از این که قدرت دستت نباشه اذیت میشی؟...یا مثلا غرور آلفات میشکنه؟...میخوای با من سکس کنی؟...هوم؟...اوکی ولی به روش من...آخه توی احمق حتی نمیدونی پشت سر کی راه افتادی"
هوسوک سرش رو به دو طرف تکون داد و سعی کرد چیزی بگه؛ اما لعنت به اون توپ کوچیک بین لب هاش.
جیمین با تفریح گگ رو از بین لب هاش بیرون کشید و هوسوک فقط تونست اسمش رو زمزمه کنه.
"جیمین"
آلفا سرش رو کج کرد و صورت مرد رو نوازش کرد..." جرأت داری بازم کارا و حرفاتو تکرار کنی؟...اولش که اون امگای احمق رو بغل کردی...اجازه دادی گردنتو با لب هاش لمس کنه...و بعد گفتی چی؟...می خوای امشب توی بار یه امگا رو نات کنی؟...برای من وقت تعیین میکنی؟...خودت باید با چشمای خودت شاهد همه چیز باشی"
YOU ARE READING
𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»
Romance_من سایه ام. _و من نوری که سایه رو دنبال می کنه. **************************************************** _توی دنیایی که تو زخمی و من درمانگر...یک عشق چطوری قراره به وجود بیاد؟. _برای به وجود اومدنش...باید منو درمان کنی. دکتر جئون جونگکوک، پنج ساله که ب...