part 4: our ridiculous mysteries

1.8K 226 14
                                    

توی پایین‌ترین قسمت اون ساختمون بین تمام آدمایی که با سرعت رفت و آمد داشتن، منتظر ایستاده بود. لابی اون آسمون‌خراش، با یه گیت بزرگ الکترونیکی محافظت می‌شد و فقط افرادی که کارت ورود داشتن، می‌تونستن وارد بخش اداری شرکت بزرگ جینجِر بشن. هر چند سطح دسترسی آدم‌ها با هم متفاوت بود و این رو میشد با رنگ کارتی که گردن آدم‌های در رفت و آمد، دید. جونگکوک‌ روی قسمتی از مبل دایره‌ای لابی نشسته بود و سعی می‌کرد زیاد توی چشم نباشه. هرچند بین هیاهوی اون همه آدم، واقعا کسی به جونگکوک‌ توجه نمی‌کرد. زیاد طول نکشید تا یونگی رو اون سمت گیت ببینه که داره به سمتش میاد.
یونگی: خیلی وقته رسیدی؟
جونگکوک‌: نه تازه اومدم
یونگی: خوبه. وسایلایی که خواستی هم یه کم دیگه میپرسم. قرارداد رو خوندی؟
جونگکوک‌: آره فقط بابت قرارداد باید با کی حرف بزنم؟
یونگی: با من. چیه مشکلی وجود داره؟
جونگکوک‌: نه. فقط به نظرم مبلغش برای یه پروژه کوتاه چند ساعته زیاده
یونگی: پول خوب می‌دیم، کار خوب هم می‌خوایم‌. نمی‌خوام بهت استرس بدم ولی برای اینکه این سلبریتی مدل تبلیغات محصول جدیدمون بشه، خیلی خرج کردیم و رایزنی کردیم. هر عکس و فیلم بی‌کیفیتی، تمام تلاشامون رو زیر سوال می‌بره. بیا بریم که فقط سه ساعت وقت داریم
دست جونگکوک‌ رو کشید و به راه افتاد. وسط مسیر ایستاد و گفت: راستی بیا اینو بنداز گردنت
روی کارت، عکس پرسنلی خودش بود با نوار بزرگ رنگ آبی. به گیت بسته که رسید، به تقلید از یونگی کارتش رو جلوی سنسور گرفت و در باز شد. پشت سر یونگی راه افتاده بود، در راهروی اصلی بعد از گیت، چهار آسانسور کنار یکدیگر بودند. جونگکوک‌ روبه‌روی آسانسوری ایستاد که یونگی انتخاب کرده بود.
جونگکوک‌: پس اینجا رئیس تویی
یونگی: رئیس اینجا؟ معلومه که نه
جونگکوک‌: ولی خیلی قدرت داری که توی این مدت کم تونستی کارت ورود به اسم و مشخصات من بگیری
جونگکوک‌ زیادی حواسش به اطرافش جمع بود. یونگی همراه جونگکوک‌ سوار آسانسور شد و دکمه طبقه هفتم رو زد.
یونگی: قدرت که نه ولی به عنوان سرپرست تیم مارکتینگ، کمترین وظیفه‌م اینه برای نیروم بتونم کارت ورود بگیرم. چه برای یه روز چه یه سال
جونگکوک‌: ناری هم توی تیم توعه؟
یونگی: نه اون توی تیم مالی، حسابداره

غیر از اون دو نفر، توی آسانسور سه نفر دیگه هم حضور داشتن که همشون قبل از طبقه هفتم پیاده شدن. قبل از رسیدن به مقصد، یونگی تاکید کرد: اینجا کسی نمیدونه من و ناری با همیم. حواست به حرفات باشه
در آسانسور باز شد و هر دو بیرون رفتن.
جونگکوک‌: چیه می‌ترسی گزینه‌های دیگه‌ت رو از دست بدی؟
یونگی قبل از اینکه کارتش رو سمت سنسور ببره، برگشت و نگاه جدی و معناداری به جونگکوک‌ انداخت. دستش رو پایین آورد و کامل سمتش چرخید:
یونگی: اینکه بهت گفتم می‌تونی رسمی باهام حرف نزنی، به این معنی نبود هر چی به ذهنت اومد رو بگی. هنوزم ازت بزرگترم و باید با احترام کلماتت رو ادا کنی. درضمن اینکه من و ناری علاقه‌ای به این نداریم انگشت‌نمای پونصد نفر آدم بشیم که هر روز به یه بهونه دنبال اینن حالمون رو از زندگی به هم بزنن، به خودمون مربوطه نه تو که معلوم نیست از کدوم ناکجا آباد اومدی. حواست باشه پات رو فراتر از حدت نذاری وگرنه دفعه بعدی یادم میره برای ناری عزیزی.

yukaiWhere stories live. Discover now